کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبعا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طباع
لغتنامه دهخدا
طباع . [ طَب ْ با ] (اِخ ) اسحاق بن یوسف طباع . از مردم بغداد که به اذنه رهسپار شد و در آنجا سکونت گزید. وی از مالک بن انس و حمادبن زید و سلام بن ابومطیع و جریریةبن اسما و فرعة (کذا)بن سوید و عبدالرحمن بن ابی الزیاد و شریک و هیثم حدیث کرده و پسر براد...
-
طباع
لغتنامه دهخدا
طباع . [ طَب ْ با ] (ع ص ) مُهرزن . || سازنده ٔ هرچه باشد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سازنده ٔ تیغ. (منتهی الارب ). شمشیرگر. (مهذب الاسماء) سازنده ٔ شمشیر. (سمعانی ). || صاحب طبیعت ذکی . || کوزه گر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
طباع
لغتنامه دهخدا
طباع . [ طِ ] (ع اِ) ج ِ طبع. سرشت . (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی ). طبیعت . سرشت مردم که زایل نشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سرشت که مردم را بدان آفریده اند. اخلاقی که از مطعم و مشرب در آدمی پیدا و مستحکم و ممتنعالزوال گردد. (منتهی الارب ). السجی...
-
تباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabā' پیروی کردن؛ دنبال کسی رفتن؛ از پی کسی رفتن.
-
تباع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ تابِع] [قدیمی] tobbā' = تابع
-
طباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ طبع] [قدیمی] tebā' = طبع
-
تَبَعاً
فرهنگ واژگان قرآن
پيروان جمع تابع
-
تبعا
واژهنامه آزاد
[ ت َ ب َ عَن ْ ] (ع ق ) بالتبع. (فرهنگ نظام ). || تبع تبعاً؛ پیرو و تابع بودن . (فرهنگ نظام ).
-
جستوجو در متن
-
phonemically
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طبعا
-
trophically
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طبعا
-
ظالم نهاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] zālemnahād کسی که طبعاً ستمگر است.
-
مدنی الطبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹مدنیبالطبع› madaniyyottab' آنکه طبعاً مایل به شهرنشینی و تمدن است.
-
بالطبع
فرهنگ فارسی معین
(بِ طَّ) [ ازع . ] ( ق .) طبعاً، از روی سرشت .
-
بطبع
لغتنامه دهخدا
بطبع. [ ب ِ طَ ] (ق مرکب ) موافق طبع. بمیل . طبعاً.
-
مسترابه
واژهنامه آزاد
زنی که به سن حیض شدن رسیده ولیکن به جهت کسالت یا طبعاً حیض نمی شود.