کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبخ خانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طبخ خانه
لغتنامه دهخدا
طبخ خانه . [ طَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) باورچی خانه . (آنندراج ). مطبخ . آشپزخانه .
-
واژههای مشابه
-
طبخ دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حرارت دادن، گرم کردن ۲. پختن
-
طبخ کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پختن، پخت کردن ۲. آشپزی کردن، غذا پختن
-
طبخ الذهب
لغتنامه دهخدا
طبخ الذهب . [ طَ خُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) تشویه ٔ طلا. پُختن زر. (الجماهر بیرونی ص 233).
-
طبخ کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخبز
-
جستوجو در متن
-
دیگ جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] digjuš ۱. خوراک سادهای که در دیگ جوشانده و بپزند.۲. آشی که در خانه یا خانقاه طبخ کنند و میان همسایگان یا درویشان قسمت کنند؛ دیگپخت.
-
اجاق
لغتنامه دهخدا
اجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکندخانه اش را روشنی از خانه روشن کردنست . واله هروی . || دهانه ٔ مبرز. نشیمن مستراح . || چهارپایه ای چوبین که ناوه ٔ گِل کشان...
-
پخت و پز
لغتنامه دهخدا
پخت و پز. [ پ ُ ت ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) طبخ . پختن : پخت و پز خانه با فاطمه است . پخت و پزش خوب است - پخت و پز کردن ؛ در سِرّ قراری به حیله به ضرر کسی دادن .
-
هزارتوی
لغتنامه دهخدا
هزارتوی . [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) شکنبه ٔ گوسفند و جز آن که گیپادر آن انداخته طبخ می کنند، و آن خانه های بسیار دارد، و آن را هزارخانه هم گویند. (آنندراج ). و به عربی رمانه خوانند. (برهان ). سی تو. هزارلا. هزارخانه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رمانه . ...
-
مطبخ
لغتنامه دهخدا
مطبخ . [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای پختن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جائی که در آن طبخ کنند. ج ، مَطابِخ . (از اقرب الموارد). آشپزخانه و جایی که در آن طعام طبخ میکنند. (ناظم الاطباء). جای دیگ پختن . (مهذب الاسماء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ا...
-
قار
لغتنامه دهخدا
قار. (ع اِ) قیر. (برهان ) (قاموس ). قیر که بر کشتی و جز آن مالند. (آنندراج ). زفت . زفت رومی : بکشتند از ایشان ده و دو هزارهمی دود و آتش برآمد چو قار. فردوسی .به دیده چو قار و به رخ چون بهارچو می خورده و چشم او پرخمار. فردوسی .چو خورشید سر برزد از کو...
-
قهوه
لغتنامه دهخدا
قهوه . [ ق َهَْ وَ ] (ع اِ) قهوة. خمر. (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ). شراب . (آنندراج ). می . (منتهی الارب ). نوعی از خمر غلیظ که بزودی شارب خود را سیر میگرداند، سکر آن محکم و قوی است . گویند: انه عبدالشهوة، اسیرالقهوة و گویند خمر را بدین نام خوانند چ...
-
تثلیث
لغتنامه دهخدا
تثلیث . [ ت َ ] (ع مص ) سه گوشه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). || سیکی کردن چنانکه دو برخ بشود و سه یکی بماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). سه یکی ...