کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طالع فیروز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طالع همایون
لغتنامه دهخدا
طالع همایون . [ ل ِ ع ِ هَُ ] (ترکیب وصفی ) طالع خجسته . بخت فرخنده . اختر میمون . طالع مبارک : ز مشرق سرکوی آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم همایون است .حافظ.
-
بی طالع
لغتنامه دهخدا
بی طالع. [ ل ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + طالع) بی نصیب و بی بهره . بدبخت . محروم . (ناظم الاطباء) : ندید دشمن بی طالعم هر آنچه بخواست که دوست بر سر لطف آمده ست و دلداری . سعدی (دیوان چ فروغی ص 752).رجوع به طالع شود.
-
خجسته طالع
لغتنامه دهخدا
خجسته طالع. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ل ِ ] (ص مرکب ) صاحب طالع خجسته . آنکه طالعش فرخنده است . آنکه طالعش مبارک است . آنکه طالعش با میمنت است : کو پیک صبح تا گله های شب فراق با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم .حافظ.
-
خشکی طالع
لغتنامه دهخدا
خشکی طالع. [ خ ُ ی ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ادبار و بدبختی . خشکی بخت . (آنندراج ) : نم نگیرد ساغرم از خشکی طالع کلیم چون حباب از کاسه ای خود را بدریا می زنم . کلیم (دیوان چ بیضائی ص 285).خشکی طالع ما سد سکندر گردیدورنه پستان نصیب ای...
-
خوش طالع
لغتنامه دهخدا
خوش طالع. [ خوَش ْ / خُش ْ ل ِ ] (ص مرکب ) خوش اقبال . خوش بخت .
-
خجسته طالع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xojastetāle' خوشبخت؛ نیکبخت: ◻︎ کو پیک صبح تا گلههای شب فراق / با آن خجستهطالع فرخندهپی کنم (حافظ: ۷۰۲ حاشیه).
-
فرخنده طالع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] farxondetāle' نیکبخت؛ خوشبخت.
-
خوش طالع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xoštāle' = خوششانس
-
طالع بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] tāle'bin آنکه بهوسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را میبیند و بختواقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی میکند؛ فالگیر.
-
طالع مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹طالعور› [قدیمی، مجاز] tāle'mand نیکبخت؛ خوشبخت؛ خوشطالع.
-
طالع بینی
دیکشنری فارسی به عربی
تنجيم , علم الفلک
-
طالع بین
دیکشنری فارسی به عربی
منجم
-
بی طالع
لهجه و گویش گنابادی
bitalee در گویش گنابادی یعنی بد شانس ، بی اقبال ، بدبخت
-
بی طالع
واژهنامه آزاد
(گنابادی) بی طالع؛ بدشانس، بی اقبال، بدبخت.
-
طالع من الکبد
لغتنامه دهخدا
طالع من الکبد. [ ل ِ ع ُ م ِ نَل ْ ک َ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) الَ ... . یا طالع؛ نام رگی است بزرگ از جانب محدب کبد رسته . آن رگ که از جانب محدب جگر رسته است : پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید، و آن را بتازی الطالع من الکبد گویند. (ذخیره ٔ خ...