کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طالع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طالع
/tāle'/
معنی
۱. [مجاز] بخت؛ اقبال؛ سرنوشت.
۲. جزئی از منطقةالبروج در افق شرقی که قدما معتقد به نحوست یا سعادت آن در زمان مورد نظر خود بودهاند.
۳. [قدیمی] تفٲلی که از طلوع ستاره بزنند راجع به سعد یا نحس.
۴. (صفت) [قدیمی] طلوعکننده.
〈 طالع میمون: [قدیمی، مجاز] طالع مبارک؛ طالع خجسته؛ طالع فرخنده؛ بخت فرخنده؛ طالع سعد؛ طالع مسعود؛ طالع همایون.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اختر، اقبال، بخت، دولت، شانس، فال، هور ≠ ادبار
۲. نصیب، قسمت، سرنوشت
۳. برآینده، ≠ افولکننده، آفل، طلوعکننده، شارق
برابر فارسی
بخت
دیکشنری
ascending, fortune, hazard, horoscope, omen, renascent, rising, star
-
جستوجوی دقیق
-
طالع
واژگان مترادف و متضاد
۱. اختر، اقبال، بخت، دولت، شانس، فال، هور ≠ ادبار ۲. نصیب، قسمت، سرنوشت ۳. برآینده، ≠ افولکننده، آفل، طلوعکننده، شارق
-
طالع
فرهنگ واژههای سره
بخت
-
طالع
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) طلوع کننده . 2 - (اِ.) بخت ، اقبال .
-
طالع
لغتنامه دهخدا
طالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برآینده . (دهار) (غیاث اللغات ). صعودکننده . طلوع کننده . بازغ . شارق ، مقابل غارب : که من بحسن تو ماهی ندیده ام طالعکه من بقد تو سروی ندیده ام مایل . سعدی . || (اِ) دراصطلاح احکامیان جزوی از منطقةالبروج که بر افق شرقی است ، حین ...
-
طالع
لغتنامه دهخدا
طالع. [ ل ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان راستوبی بخش سوادکوه شهرستان شاهی در 7هزارگزی جنوب ایستگاه پل سفید و یکهزارگزی شوسه ٔ شاهی تهران . کوهستانی و معتدل و مرطوب و مالاریائی . با150 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ تالار. محصول آن برنج و غلات و صیف...
-
طالع
دیکشنری عربی به فارسی
زيج , طالع , زايچه , جدول ساعات روز , فال , نشانه , پيشگويي , بفال نيک گرفتن
-
طالع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tāle' ۱. [مجاز] بخت؛ اقبال؛ سرنوشت.۲. جزئی از منطقةالبروج در افق شرقی که قدما معتقد به نحوست یا سعادت آن در زمان مورد نظر خود بودهاند.۳. [قدیمی] تفٲلی که از طلوع ستاره بزنند راجع به سعد یا نحس.۴. (صفت) [قدیمی] طلوعکننده.〈 طالع...
-
طالع
دیکشنری فارسی به عربی
ثروة , حظ , طالع
-
واژههای مشابه
-
طالع شدن
واژگان مترادف و متضاد
طلوع کردن، دمیدن، برآمدن، ≠ غروب کردن، افول کردن
-
نگون طالع
لغتنامه دهخدا
نگون طالع. [ ن ِ ل ِ ] (ص مرکب ) بی طالع. بی نصیب . بدبخت . (ناظم الاطباء). نگون اختر. نگون بخت . وارون بخت : گِل آلوده ای راه مسجد گرفت ز بخت نگون طالع اندر شگفت . سعدی .ندیدم زغماز سرگشته ترنگون طالع و بخت برگشته تر.سعدی .
-
نیک طالع
لغتنامه دهخدا
نیک طالع. [ ل ِ ] (ص مرکب ) خوش اقبال . مقبل .
-
بی طالع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bitāle' بدبخت؛ بیبهره.
-
کم طالع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] kamtāle' کمبخت؛ بدبخت.
-
طالع بین
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) فالگیر.