کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طالس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طالس
لغتنامه دهخدا
طالس . [ ] (اِ) به یونانی حلبة است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
طالس
لغتنامه دهخدا
طالس . [ ل ِ ] (اِخ ) ملطی . رجوع به «ثالس » شود. فیلسوف و ریاضیدان معروف یونانی ، متولد در شهر ملطیه . و رجوع به ایران باستان ص 275، 198، 380 وتاریخ ادبیات ایران ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 144 شود.
-
طالس
لغتنامه دهخدا
طالس . [ ل ُ ] (اِخ ) قریه ای است به شیروان .
-
واژههای همآوا
-
تالس
لغتنامه دهخدا
تالس . [ ل ِ ] (اِخ ) ملطی . ثالس . از حکمای «مکتب ایونی » از قدیمترین و معروفترین دانشمندان هفتگانه است که در حدود 640ق .م . در ملیطه متولد شد. وی در هندسه و نجوم دستی داشته و کسوف سال 585 ق .م . را پیش بینی کرد و آب را مادةالمواد میدانست . خاصیت که...
-
تالس
لغتنامه دهخدا
تالس . [ ل ِ ] (اِخ ) شهرکی است بر لب رود فرات نهاده [از جزیره ] و به حدود شام پیوسته . (حدود العالم ).
-
تعلث
لغتنامه دهخدا
تعلث . [ ت َ ع َل ْ ل ُ] (ع مص ) مکر نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمحل . (اقرب الموارد). و رجوع به تمحل شود. || آویختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعلق . (اقرب الموارد). و رجوع به تعلق شود. || استوار نا کردن کا...
-
جستوجو در متن
-
تالیس
لغتنامه دهخدا
تالیس . (اِخ ) تلفظ ترکی تالس و ثالس و طالس ، یکی از حکمای هفتگانه . رجوع به تالس و ثالس و طالس و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
طیلس
لغتنامه دهخدا
طیلس . [ طَ ل َ ] (ع اِ) طالس است که حلبه نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
تالس
لغتنامه دهخدا
تالس . [ ل ِ ] (اِخ ) ملطی . ثالس . از حکمای «مکتب ایونی » از قدیمترین و معروفترین دانشمندان هفتگانه است که در حدود 640ق .م . در ملیطه متولد شد. وی در هندسه و نجوم دستی داشته و کسوف سال 585 ق .م . را پیش بینی کرد و آب را مادةالمواد میدانست . خاصیت که...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آذرخش . آذرگشسب . برخ . بخنوه . (ناظم الاطباء). آذرخش . (منتهی الارب ). ارتجک . بومه ....