کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طالح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طالح
/tāleh/
معنی
بدکردار؛ تبهکار؛ بدکار؛ بدعمل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بدکار، تبهکار، فاسد، مخبط، بدعمل، بدکردار
۲. ولگرد، بیسامان ≠ صالح
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طالح
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدکار، تبهکار، فاسد، مخبط، بدعمل، بدکردار ۲. ولگرد، بیسامان ≠ صالح
-
طالح
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِفا.) مرد بدکردار، تبهکار.
-
طالح
لغتنامه دهخدا
طالح . [ ل ِ ] (اِخ ) نام پیشین ایستگاه شماره ٔ 15 راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آن را به «تاله » تبدیل کرده است . (لغات فرهنگستان 19، 1318 هَ . ش .).
-
طالح
لغتنامه دهخدا
طالح . [ ل ِ ] (ع ص ) ضد صالح . و فی الحدیث : لولا الصالحون لهلک الطالحون . ج ، طُلَّح . (منتهی الارب ). ج ، طالحون و طالحین . مرد بدکردار. (غیاث اللغات ). تبهکار. بدکار. فاسد. بدمرد. (زمخشری ). || بی سامانکار. ج ،طُلَحاء. (ربنجنی ). مرد بیسامان . (م...
-
طالح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، مقابلِ صالح] [قدیمی] tāleh بدکردار؛ تبهکار؛ بدکار؛ بدعمل.
-
طالح
واژهنامه آزاد
تبهکار
-
واژههای مشابه
-
صالح و طالح
فرهنگ گنجواژه
صالح.
-
واژههای همآوا
-
تاله
واژگان مترادف و متضاد
۱. پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت ۲. الوهی شدن، الهی شدن ۳. پرستش کردن، پرستیدن ۴. متاله شدن
-
تأله
فرهنگ فارسی معین
(تَ أَ لِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرستیدن . 2 - خدا شدن ، الاهیت را به خود بستن . 3 - (اِمص .) خداپرستی . 4 - پارسایی .
-
تاله
لغتنامه دهخدا
تاله . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه ، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه ، واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رودخانه ٔ «اتانرود» آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد...
-
تاله
لغتنامه دهخدا
تاله . [ ل ِ ه ْ ] (ع ص ) بیخود. سرگشته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'alloh ۱. خدا را پرستش کردن.۲. خداپرستی؛ پارسایی.
-
تاله
واژهنامه آزاد
تالَه Taalah در قسمتی از شمال افغانستان به معنی «هموارکردن و پهن کردن چیزی ٬ مثلآ سفره نانخوری ویا دسترخوان » راگویند