کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طافح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طافح
/tāfeh/
معنی
مست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیخود، شرابخواره، مدهوش، مست، سیاهمست، کچول
۲. شرابباره، دائمالخمر
دیکشنری
drunk
-
جستوجوی دقیق
-
طافح
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیخود، شرابخواره، مدهوش، مست، سیاهمست، کچول ۲. شرابباره، دائمالخمر
-
طافح
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (ص .) مست شرابخواره که از خود خبر ندارد.
-
طافح
لغتنامه دهخدا
طافح . [ ف ِ ] (ع ص ) مست پر از شراب که از خود خبر ندارد. (منتهی الارب ). بدمست که پر شده باشد از شراب . (غیاث اللغات ). مست طافح که بیش نتواند آشامید. پر از شراب . (مهذب الاسماء). سیاه مست . مست ِ مست . مستی مست . لول . مست ِ خراب : هر که از خُم ِّ ...
-
طافح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] tāfeh مست.
-
واژههای همآوا
-
تافه
لغتنامه دهخدا
تافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) مبدل تابه است . (فرهنگ نظام ). رجوع به تابه و تاوه شود.
-
تافه
لغتنامه دهخدا
تافه . [ ف ِه ْ ] (ع اِ) چیز حقیر و اندک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حدیث : کانت الید لاتقطع فی الشی ٔ التافه . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
لول
لغتنامه دهخدا
لول . (ص ) طافح . مست مست : مست لول ؛ شوله مست . سیاه مست . مست طافح . سخت مست .
-
خرمست
واژگان مترادف و متضاد
سیاهمست، مستمست، طافح، مست لایعقل
-
خرست
فرهنگ فارسی معین
(خَ رَ) (ص .) سیاه مست ، طافح .
-
پیان
لغتنامه دهخدا
پیان . (روسی ، ص ) مست . سکران . مست ِمست . طافح . لول . مست لایعقل . که سر از پای نشناسد.
-
گلست
لغتنامه دهخدا
گلست . [ گ َ ل َ ] (ص ) خرست . گرست . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیاه مست و بعربی طافح خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
-
طافحة
لغتنامه دهخدا
طافحة. [ ف ِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث طافح . خشک هرچه باشد: و منه رکبة طافحة؛ للتی لایقدر ان یقبضها. (منتهی الارب ). || زانوی خشک که تا نشود.
-
سیاه مست
لغتنامه دهخدا
سیاه مست . [ م َ ] (ص مرکب ) بدمست . (آنندراج ). مردم مست افتاده بیهوش . (ناظم الاطباء). مست طافح . مست مست . مست خراب .