کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاعن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طاعن
/tā'en/
معنی
طعنهزننده؛ سرزنشکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سرزنشگر، طعنهزن، عیبجو، ملامتگر
۲. نیزهانداز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طاعن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرزنشگر، طعنهزن، عیبجو، ملامتگر ۲. نیزهانداز
-
طاعن
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیزه زننده . 2 - طعنه - زننده ، عیب جویی کننده .
-
طاعن
لغتنامه دهخدا
طاعن . [ ع ِ ] (ع ص ) نیزه زننده . || طعنه زننده . (کنز اللغات ) (غیاث اللغات ) : طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنندور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم . فرخی .اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این اس...
-
طاعن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] tā'en طعنهزننده؛ سرزنشکننده.
-
واژههای همآوا
-
طعان
لغتنامه دهخدا
طعان . [ طَع ْ عا ] (ع ص ) بسیار نیزه زننده . || بسیار طعن کننده و عیبجوی مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : لایکون المؤمن طعاناً؛ ای فی اعراض الناس . (منتهی الارب ). بسیار طعنه زن . رجل ٌ طعان ٌ؛ آنکه مردمان را بد گوید. (مهذب الاسما...
-
طعان
لغتنامه دهخدا
طعان . [ طِ ] (ع مص ) نیزه زدن با یکدیگر. (منتهی الارب ) (زوزنی ). مطاعنه . (زوزنی ) : نه مرد شرابی که مرد ضرابی نه مرد طعامی که مرد طعانی . منوچهری .چو باد و خاک نجوئی مگر شتاب و درنگ چو رمح و سیف ندانی مگر طعان و ضراب . مسعودسعد.چه مرکبان را بر هم ...
-
طعان
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (مص م .) نیزه زدن به یکدیگر.
-
طعان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] te'ān نیزه زدن.
-
تعان
واژهنامه آزاد
بار سنگینی که برای تعادل قایق در کف آن پر میکنند. معمولاً ماسه است.
-
جستوجو در متن
-
حسدآرا
لغتنامه دهخدا
حسدآرا. [ ح َ س َ ] (نف مرکب ) بدخواه . (آنندراج ) (از هفت قلزم ). حسدورز : تو شادخوار عافیتی تا وبای غم طاعون به طاعن حسدآرا برافکند.خاقانی .
-
بی سخن
لغتنامه دهخدا
بی سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + سخن ) گنگ . || خاموش . ساکت . (ناظم الاطباء). || غیرناطق : این رستنی است ناروان هر سوو آن بی سخن است وین سوم گویا. ناصرخسرو. || کلمه ٔ تأکید. حتماً. یقیناً. (ازلغت محلی شوشتری نسخه ٔ خطی ). کنایه از ...
-
تشویر دادن
لغتنامه دهخدا
تشویر دادن . [ ت َش ْ دَ ] (مص مرکب ) شرمگین کردن . خجل کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کند لطائف طبع تو بحر را حیران دهد شمائل حلم تو کوه را تشویر. انوری (از آنندراج ).ز مکر طاعن طاعون گرفته ایمن باش که بانگ سگ ندهد نور ماه را تشویر. بدر جاجرمی .و رج...
-
ذمیم
لغتنامه دهخدا
ذمیم . [ ذَ ] (ع ص ) رجل ٌ ذمیم ؛ مردی نکوهیده . || هرچیز نکوهیده . ناستوده . مذموم . زشت . ناخوش : طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنندورچه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم . فرخی .بی از آن کآمد ازو هیچ خطا از کم و بیش سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم . ابوحنیفه...