کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طاعت
/tā'at/
معنی
۱. اطاعت کردن؛ فرمان بردن؛ فرمانبرداری کردن.
۲. عبادت.
۳. [قدیمی] فرمانبرداری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. عبادت، نیایش
۲. اطاعت، انقیاد، بندگی، پیروی، فرمانبرداری ≠ سرپیچی، سرکشی، نافرمانی
۳. فرمانبرداری کردن، اطاعت کردن، عبادت کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طاعت
واژگان مترادف و متضاد
۱. عبادت، نیایش ۲. اطاعت، انقیاد، بندگی، پیروی، فرمانبرداری ≠ سرپیچی، سرکشی، نافرمانی ۳. فرمانبرداری کردن، اطاعت کردن، عبادت کردن
-
طاعت
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . طاعة ] 1 - (مص م .) فرمانبرداری کردن .2 - عبادت کردن .3 - (اِمص .) فرمانبرداری . 4 - عبادت .
-
طاعت
لغتنامه دهخدا
طاعت . [ ع َ ] (ع اِمص ) بندگی . (منتهی الارب ). فرمان بردن . (آنندراج ).فرمانبرداری . (مهذب الاسماء). اطاعت . انقیاد. عبودیت . طوع . اِقَه . طواعیة. پرستش . عبادت . بِرّ. دین . ماعون . فرمان : قوله تعالی ، لهم طاعة و قول معروف . (قرآن 20/47 و 21) مر...
-
طاعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: طاعَة، جمع: طاعات] tā'at ۱. اطاعت کردن؛ فرمان بردن؛ فرمانبرداری کردن.۲. عبادت.۳. [قدیمی] فرمانبرداری.
-
واژههای مشابه
-
طاعت کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. فرمانبرداری کردن، اطاعت کردن ۲. نیایش کردن
-
طاعت ور
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)فرمانبردار.
-
طاعت داشتن
لغتنامه دهخدا
طاعت داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . گوش بر فرمان داشتن : بیکدیگر مشغول شوند، و همگان طاعت تو دارند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
-
طاعت پیشه
لغتنامه دهخدا
طاعت پیشه . [ ع َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) طاعت ور. (آنندراج ). عابد.
-
طاعت دوست
لغتنامه دهخدا
طاعت دوست . [ ع َ ] (ص مرکب ) دوستدار طاعت . گوش بر فرمان : زن پرهیزکار طاعت دوست با تو چون مغز باشد اندرپوست .اوحدی .
-
طاعت نمای
لغتنامه دهخدا
طاعت نمای . [ ع َ ن ِ / ن ُ / ن َ ] (نف مرکب ) آن که فرمانبری بنماید. که فرمانبری آشکار دارد : فرمانگذار دلبر طاعت نمای من طاعت نمای داده بفرمان گذار دل .سوزنی .
-
طاعت نمود
لغتنامه دهخدا
طاعت نمود. [ ع َ ن ِ / ن ُ / ن َ ] (مص مرکب مرخم ) فرمانبری نشان دادن . اظهار طاعت کردن : رسول به نزدیک امیر اسماعیل آمد و نامه بداد و از طاعت نمود امیر بلخ و گورکانیان خبر داد. (تاریخ بخارا).
-
بی طاعت
لغتنامه دهخدا
بی طاعت . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + طاعت ) بدون پرستش و عبادت . آنکه به بندگی نگراید : از آن پس کت نکوییها فراوان داد بی طاعت گر او را تو بیازاری ترا بیشک بیازارد.ناصرخسرو.بی طاعتی داد این جهان پر از نعیم بیمرش وین بیکناره جانور گشتند بنده یکسرش . ...
-
حسن طاعت
لغتنامه دهخدا
حسن طاعت . [ ح ُ ن ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش خدمتی . گوش به فرمان بودن .
-
طاعت پیشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] tā'atpiše ۱. مطیع؛ فرمانبردار.۲. آنکه طاعت و عبادت را پیشۀ خود سازد.