کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاسه،تاسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طاسه،تاسه
لهجه و گویش تهرانی
ویار
-
واژههای مشابه
-
طاسة
لغتنامه دهخدا
طاسة. [ طاس ْس َ ] (ع ص ) طعنة طاسةٌ؛ نیزه ای که در شکم درآمده . (منتهی الارب ).
-
طاسة
دیکشنری عربی به فارسی
کاسه , جام , قدح , باتوپ بازي کردن , مسابقه وجشن بازي بولينگ , کاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري)
-
تاسه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اضطراب، بیتابی، بیقراری، تشویش، تلواسه، نگرانی ۲. اندوه، حزن، غم، ملالت ≠ نشاط، شادی ۳. غربتزدگی، غمغربت، نوستالژی ۴. بغض، عقده ۵. ویار ۶. لهله زدن
-
purse seine, purse, seine, purse net, seine net
تاسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] نوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
-
تاسه
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) (اِ.) 1 - اندوه ، ملالت . 2 - اضطراب ، بی تابی . 3 - ویار، میل شدید به خوردن بعضی از میوه ها یا خوراکی ها که بیشتر به خانم های آبستن دست می دهد.
-
تاسه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمص .) نفس زدن پیاپی انسان و حیوان از کثرت گرما یا تلاش .
-
تاسه
لغتنامه دهخدا
تاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) اندوه و ملالت . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). اندوه . (مهذب الاسماء). تاسا. (فرهنگ جهانگیری ). مانند تالواسه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 440). تلواسه . محمّد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: گورانی «تاسه » ا...
-
تاسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاسا، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسهواسه› [قدیمی] tāse ۱. ملال؛ اندوه: ◻︎ یار همکاسه هست بسیاری / لیک همتاسه کم بُوَد یاری (سنائی۱: ۴۴۷ حاشیه).۲. نگرانی.۳. بیتابی؛ اضطراب.۴. تیرگی چهره و فشردگی گلو از غم و درد.
-
تاسه
لهجه و گویش تهرانی
ویار
-
purse seiner, seine boat, seiner, purse boat
تاسهکِش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] نوعی شناور ماهیگیری که تاسه به پاشنۀ آن متصل میشود
-
seining
تاسهکِشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] صید ماهی و دیگر آبزیان با تاسه
-
تاسه آوردن
لغتنامه دهخدا
تاسه آوردن . [ س َ / س ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) اشتیاق یافتن به شهر و کشور هنگام غربت : چون فراق آن دو نور بی ثبات تاسه آوردت گشادی چشمهات . مولوی .رجوع به تاسه شود.
-
تاسه برافتادن
لغتنامه دهخدا
تاسه برافتادن . [ س َ / س ِ ب َ اُ دَ ] (مص مرکب ) به نفس افتادن . بشدت دم زدن گرفتار شدن . رجوع به تاسه شود.