کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طاس
/tās/
معنی
۱. مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطههایی از یک تا شش دارد.
۲. نوعی کاسۀ مسی.
۳. [قدیمی] لگن.
۴. [قدیمی] کاسه.
۵. [قدیمی] جام شراب.
۶. [قدیمی] آویزی پیالهمانند بر نیزه یا علم.
۷. [قدیمی] نوعی آویز زینتی شبیه گردنبند؛ طاسک.
۸. [قدیمی] نوعی پارچۀ گرانبها.
〈 طاس آبگون: [قدیمی، مجاز] آسمان.
〈 طاس افلاک: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاس آبگون
〈 طاس چهلکلید: [قدیمی، مجاز] طاسی که بر آن دستهکلیدی آویخته و دعاهایی نقش کردهاند و بعضی از زنان برای رسیدن به مراد یا دفع سِحر و جادو آن را پر آب کرده و بر سر خود میریزند.
〈 طاس زر: [قدیمی، مجاز] آفتاب.
〈 طاس لغزنده:
۱. سوراخ کوچک قیفمانندی در زمین که مورچهخوار برای به دام انداختن مورچه میسازد: ◻︎ چو در طاس لغزنده افتاد مور / رهاننده را چاره باید نه زور (نظامی: لغتنامه: لغزنده).
۲. [مجاز] مهلکه.
〈 طاس نگون: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاس آبگون
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیمو، کچل ≠ مودار، زلفدار
۲. تشت، طشت
۳. کعب، نرد
۴. پیاله، پیمانه، ساغر، قدح
۵. تاس، کاسه
۶. لگن
دیکشنری
hairless
-
جستوجوی دقیق
-
طاس
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیمو، کچل ≠ مودار، زلفدار ۲. تشت، طشت ۳. کعب، نرد ۴. پیاله، پیمانه، ساغر، قدح ۵. تاس، کاسه ۶. لگن
-
طاس
فرهنگ فارسی معین
[ معر. ] (اِ.) 1 - طشت بزرگ . 2 - ظرفی که در حمام برای استفاده از آب به کار برند. 3 - پیاله ، ساغر. 4 - آویزه های طلا یا نقره که بر علم آویزند.
-
طاس
فرهنگ فارسی معین
(ص .) سَر بی مو.
-
طاس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) مهره ای مکعب شکل که بر هر یک از شش طرف آن اعداد از یک تا شش نوشته شده است که در بازی نرد از آن استفاده می کنند.
-
طاس
لغتنامه دهخدا
طاس . (اِ) در اصل فارسی تاس است ، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت ، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری . (غیاث اللغات ). و در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که : طاس از لغا...
-
طاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تاس] ‹تاس› tās ۱. مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطههایی از یک تا شش دارد.۲. نوعی کاسۀ مسی.۳. [قدیمی] لگن.۴. [قدیمی] کاسه.۵. [قدیمی] جام شراب.۶. [قدیمی] آویزی پیالهمانند بر نیزه یا علم.۷. [قدیمی] نوعی آویز زینتی شبیه گردن...
-
طاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تاس› tās ۱. دارای سر بیمو.۲. ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد.
-
طاس
دیکشنری فارسی به عربی
اصلع
-
طاس
لهجه و گویش تهرانی
ظرفی شبیه تغار
-
واژههای مشابه
-
طاس و نیم طاس
فرهنگ گنجواژه
کاسه بزرگ و کوچک فلزی، تاس و نیم تاس، طاقهای کوچک و بزرگ.
-
کله طاس
لغتنامه دهخدا
کله طاس . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه سرش بی مو باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کله طاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kalletās کسی که سرش مو ندارد.
-
طاس پلو
فرهنگ فارسی معین
(پُ لُ) (اِمر.) قسمی پلو. طرز تهیة آن چنین است که گوشت را ریزه ریزه کرده با دنبه و پیاز و قدری روغن هم داغ کرده در میان باطیة نازک گذارده ، سرش را بسته و در وقت چلو دم کردن باطیه را ته دیگ گذارند و با ادویه دم کنند و اگر بخواهند، در موسم هر ترشی از آ...
-
طاس کباب
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِمر.) نوعی خوراک و آن کبابی است که در طاس (ظرف مسی ) پخته شود و سیب زمینی ، به ، هویج ، آلو و سبزی های دیگر هم در آن داخل کنند و آن انواع مختلف دارد.