کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضیق
/zayyeq/
معنی
تنگنظر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تنگ، تنگنا، تنگی، کموسعت، مضیقه، سختی ≠ وسیع
دیکشنری
extremity, poverty, scarcity
-
جستوجوی دقیق
-
ضیق
واژگان مترادف و متضاد
تنگ، تنگنا، تنگی، کموسعت، مضیقه، سختی ≠ وسیع
-
ضیق
فرهنگ فارسی معین
(ضَ یِ) [ ع . ] (ص .) تنگ . مق وسیع .
-
ضیق
فرهنگ فارسی معین
(ضَ یا ض یِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنگ شدن . 2 - بخیل گشتن . 3 - (اِمص .) تنگی ، سختی .
-
ضیق
لغتنامه دهخدا
ضیق . (ع اِ) ج ِ ضیقة. (منتهی الارب ).
-
ضیق
لغتنامه دهخدا
ضیق . (ع ص ) ضد سعه . تنگ . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). || (اِ) شک در دل . شک که در دل گذرد (بفتح اول نیز آید). (منتهی الارب ). || (اِمص ) تنگدستی . درویشی . || آنچه گاهی گشاده باشد وقتی تنگ ، مانند سرای و جامه . (منتهی الارب ). تن...
-
ضیق
لغتنامه دهخدا
ضیق . [ ض َ ] (اِخ ) از قرای یمامة. و آن را ضیق قرقری نیز گویند. (معجم البلدان ).
-
ضیق
لغتنامه دهخدا
ضیق . [ ض َ ] (ع اِ) ج ِ ضَیْقة. (منتهی الارب ).
-
ضیق
لغتنامه دهخدا
ضیق . [ ض َ ] (ع ص ) تنگ . || (اِ) تنگی . || شک که در دل گذرد. (بکسر اول نیز آید). || آنچه باعث تنگی سینه باشد. (منتهی الارب ). تنگی در دل و سینه . (منتخب اللغات ).
-
ضیق
لغتنامه دهخدا
ضیق . [ ض َ / ضی ] (ع مص ) تنگ شدن . (منتخب اللغات ) (تاج المصادر) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (دهار). || بخیل شدن مرد. || نگنجیدن چیز در چیزی . (منتهی الارب ).
-
ضیق
لغتنامه دهخدا
ضیق . [ ض َی ْ ی ِ ] (ع ص ) تنگ . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء).گویند: ضیق لیق ؛ اتباع . (مهذب الاسماء) : خانه ٔ گهواره و ضیق مدارتا تواند کرد بالغ انتشار. مولوی .|| بخیل . (منتخب اللغات ).
-
ضیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] zayyeq تنگنظر.
-
ضیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ziq ۱. تنگ شدن.۲. تنگی.۳. سختی.
-
واژههای مشابه
-
ضيق
دیکشنری عربی به فارسی
پريشاني , اندوه , محنت , تنگدستي , درد , مضطرب کردن , محنت زده کردن
-
ضيق
دیکشنری عربی به فارسی
تنگ , کم پهنا , باريک , دراز و باريک , محدود , باريک کردن , محدود کردن , کوته فکر