کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضیف
/zeyf/
معنی
مهمان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
مدعو، میهمان ≠ میزبان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضیف
واژگان مترادف و متضاد
مدعو، میهمان ≠ میزبان
-
ضیف
فرهنگ فارسی معین
(ضَ یْ) [ ع . ] (اِ.) مهمان . ج . اضیاف ، ضیوف .
-
ضیف
لغتنامه دهخدا
ضیف . [ ض َ ] (اِخ ) احمد (الدکتور). مدرس بالجامعة المصریة. له مقدمة لدرسة بلاغة العرب و بلاغةالعرب فی الاندلس . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1220).
-
ضیف
لغتنامه دهخدا
ضیف . [ ض َ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || بازو. || ضیفا الوادی ؛ دو کرانه ٔ رودبار. (منتهی الارب ). کنار رود. (مهذب الاسماء).
-
ضیف
لغتنامه دهخدا
ضیف . [ ض َ ] (ع اِ) میهمان . نزیل . مهمان (واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسانست ). (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مهمان و میهمانان . (دهار). و قد یجمع علی اَضیاف و ضیفان و ضیوف . (منتهی الارب ) : گفت واللَّه تا ابد ضیف توام هر کجا باشم بهر جا که ...
-
ضیف
لغتنامه دهخدا
ضیف . [ ض َ ] (ع مص ) نزدیک شدن آفتاب به فروشدن . (منتهی الارب ). نزدیک شدن آفتاب بغروب . (منتخب اللغات ). || بیک سو رفتن تیر از نشانه . || فرودآمدن غم بر کسی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || مهمان شدن نزد کسی . ضیافة. (منتهی الارب ).مهمان شدن . ...
-
ضیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ضَیف] [قدیمی] zeyf مهمان.
-
واژههای مشابه
-
ضيف
دیکشنری عربی به فارسی
مهمان , انگل , خارجي , مهمان کردن , مسکن گزيدن
-
ضَيْفِ
فرهنگ واژگان قرآن
ميهمان - ميهمانان (در اصل کلمه ضيف مصدر است ، و مصدر تثنيه و جمع ندارد و براي همين در عبارت "ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ ﭐلْمُکْرَمِينَ " به صورت مفرد آورده شده درحاليکه چند نفر مهمان بودند)
-
واژههای همآوا
-
زیف
لغتنامه دهخدا
زیف . (اِ) زفت را گویند و آن صمغی باشد سیاه که بر سر کچلان چسبانند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (اوبهی ) (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 248). || گناه . (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) (ناظم الاطباء). || بی ادبی بود. (لغت فرس اسدی چ ا...
-
زیف
لغتنامه دهخدا
زیف . (اِخ ) مردی از نسل یهودا. (اول تواریخ ایام 4: 16). || شهریست در قسمت جنوبی یهودا. (صحیفه ٔیوشع 15:24). || شهری است بر تلی که بمساحت 4 میل از جرون دور و در موضعی که به تل الزیف مسمی است و بر حدود دشت زیف واقع میباشد (اول سموئیل 23:14 - 24 و 26:2...
-
زیف
لغتنامه دهخدا
زیف . [ زَ ] (ع مص ) خرامیدن در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || دم در زمین کشیدن کبوتر و سینه برداشتن اونزدیک ماده و بانگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (...
-
زیف
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) گناه ، بزه ، بی ادبی .