کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضیاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضیاع
/zayā'/
معنی
۱. ضایع شدن؛ تلف شدن؛ تباه شدن.
۲. ضایعه.
۳. مرگ؛ نابودی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. املاک، اموال، دارایی
۲. خواستهها
۳. کالا، متاع
دیکشنری
property
-
جستوجوی دقیق
-
ضیاع
واژگان مترادف و متضاد
۱. املاک، اموال، دارایی ۲. خواستهها ۳. کالا، متاع
-
ضیاع
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (مص ل .) تباه شدن ، تلف گردیدن .
-
ضیاع
فرهنگ فارسی معین
(ض یا ضَ) [ ع . ] (اِ.) ج . ضیعه ؛ آب و زمین ، دارایی .
-
ضیاع
لغتنامه دهخدا
ضیاع . (ع ص ، اِ) ج ِ ضایع. (منتهی الارب ). رجوع به ضایع شود. || ج ِ ضیعة، بمعنی خواسته و زمین و آب و درخت : بس ای ملک که ضیاع من و عقار مرانه آفتاب مساحت کند نه باد شمال . غضائری .این همی گوید گشتم بغلام و بستوروآن همی گوید گشتم به ضیاع و به عقار. ف...
-
ضیاع
لغتنامه دهخدا
ضیاع . [ ض َ ] (ع اِ) زن و فرزندان و هرکه در نفقه و مؤنت او باشد. هر ضعیف و نیازمند که در امور و حوائج خود محتاج او بود. (منتهی الارب ). || عیال . || آنکه افتقاد نداشته باشد. (منتخب اللغات ). || هلاک . (منتهی الارب ). || نوعی از بوی خوش . (منتهی الا...
-
ضیاع
لغتنامه دهخدا
ضیاع . [ ض َ ](ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ضایعشدن . (دهار). بباد شدن . (تاج المصادر). تلف گردیدن .بطلان . تباهی . تفقد. گویند: فلان مات ضیاعاً؛ مرد و کسی پروای او نکرد. ضیعة. ضیع. ضیَع. (منتهی الارب ).
-
ضیاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zayā' ۱. ضایع شدن؛ تلف شدن؛ تباه شدن.۲. ضایعه.۳. مرگ؛ نابودی.
-
ضیاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ضَیعَة] ziyā' = ضیعت〈 ضیاع و عقار: [قدیمی] زمینهای کشاورزی و اموال خانه.
-
واژههای مشابه
-
کودکی در بر، قبائی سرخ داشتروزگاری زان خوشی خوش میگذاشتهمچو جان نیکو نگه میداشتشبهتر از لوزینه می پنداشتشهم ضیاع و هم عقارش می شمردهر زمان گرد و غبارش می سترد
واژهنامه آزاد
کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه می پنداشتش هم ضیاع و هم عقارش می شمرد هر زمان گرد و غبارش می سترد از نظر باز حسودش می نهفت سرخیش میدید و چون گل میشکفت گر بدامانش سرشکی میچکید طفل خرد...
-
واژههای همآوا
-
ضیاء
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) نور، روشنایی .
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) ابن ابی الضوء القرطبی . مردی عالم بعلوم عربیه و شعر وحافظ ایام عرب و مشاهد آن . (روضات الجنات ص 335).
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) ابن خریف . محدث است .
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) ابوالضیاء خلیل بن اسحاق . رجوع به خلیل ... شود.