کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضمان
/ze(a)mān/
معنی
۱. قبول کردن؛ پذیرفتن.
۲. (فقه، حقوق) برعهده گرفتن وام دیگری.
۳. (فقه، حقوق) التزام اینکه هرگاه چیزی از میان رفت مثل یا قیمت آن را بدهند.
۴. [قدیمی] حمایت.
۵. (اسم، صفت) [قدیمی] ضامن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیمان، تعهد، ذمهدار، ضمانت، عهد، عهدهگیر، کفالت، وعده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضمان
واژگان مترادف و متضاد
پیمان، تعهد، ذمهدار، ضمانت، عهد، عهدهگیر، کفالت، وعده
-
ضمان
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پذیرفتن ، بر عهده گرفتن وام دیگری را. 2 - (اِمص .) ضمانت . 3 - ملتزم شدن به این که هرگاه کسی به عهد خود وفا نکرد از عهدة خسارت برآید.
-
ضمان
لغتنامه دهخدا
ضمان . [ ض َ ] (اِخ ) ابن بشیر انصاری . وی به امر یزیدبن معاویه با سی سوار امام علی بن الحسین (ع ) و اسرای اهل البیت را همراه خود از شام بمدینه برد. (از حبیب السیر ص 28).
-
ضمان
لغتنامه دهخدا
ضمان . [ ض َ ] (ع مص ) کفیل شدن . (منتخب اللغات ). در عهده شدن . ضامنی . (غیاث ). ضمانت . پایندانی . (مهذب الاسماء). عهدان . عُهیدی . (منتهی الارب ). پذیرفتاری . (دهار). پذرفتاری . پذیرفتن . (منتخب اللغات ).پذرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). پذیرفتکاری ...
-
ضمان
لغتنامه دهخدا
ضمان . [ ض ِ] (ع اِ) اندرون نامه . ج ، اَضمان . (مهذب الاسماء).
-
ضمان
دیکشنری عربی به فارسی
ضمانت , تعهد , ضامن , وثيقه , سپرده , ضمانت کردن , تعهد کردن , عهده دار شدن , تاوان , غرامت , جبران زيان , بخشودگي , صدمه
-
ضمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ضَمان] ze(a)mān ۱. قبول کردن؛ پذیرفتن.۲. (فقه، حقوق) برعهده گرفتن وام دیگری.۳. (فقه، حقوق) التزام اینکه هرگاه چیزی از میان رفت مثل یا قیمت آن را بدهند.۴. [قدیمی] حمایت.۵. (اسم، صفت) [قدیمی] ضامن.
-
ضمان
واژهنامه آزاد
مسولیت.
-
واژههای همآوا
-
ظمآن
لغتنامه دهخدا
ظمآن . [ ظَم ْ ] (ع ص ) تشنه . ج ، ظِماء، ظُماء نادراً. || وجه ظَمآن ؛ روئی خشک و بی گوشت .
-
زمان
فرهنگ نامها
(تلفظ: zamān) جریانی پیوسته ، غیر قابل انقطاع ، رونده ، و بی آغاز و بی انجام که در طی آن ، حوادثی برگشت ناپذیر از گذشته به حال تا آینده رخ میدهد ؛ روزگار ، زمانه فلک ؛ وقت ، هنگام ، گه، گاه ؛ (به مجاز) آسمان .
-
زمان
واژگان مترادف و متضاد
۱. دوران، روزگار، زمانه ۲. دوره، عصر، عهد، فصل، موسم، نوبت، هنگام ۳. فرصت، مجال، وقت ۴. مدت، موعد
-
زمان
فرهنگ واژههای سره
زمان
-
زمان
لغتنامه دهخدا
زمان . [ زَ ] (اِ) بمعنی فوت و موت و مرگ باشد. (برهان ). بمعنی مرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). موت . مرگ . اجل . (ناظم الاطباء). زمانه : ترا خود زمان هم به دست من است به پیش روان من این روشن است . فردوسی .ز توران ...
-
زمان
لغتنامه دهخدا
زمان . [ زِم ْ ما ] (اِخ ) نام جد الفند زمانی و نام الفند سهل بن شیبان بن ربیعةبن زمان بن مالک بن صعب بن علی بن بکربن وائل یا زمان بن تیم اﷲبن سهل است و از ایشان است : عبداﷲ زمانی بن سعید تابعی است و اسماعیل زمانی بن عباد و محمدزمانی بن یحیی بن فیاض ...