کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضمام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضمام
/zemām/
معنی
آنچه با آن چیزی را به چیز دیگر ضمیمه کنند؛ آنچه دو یا چند چیز را به یکدیگر پیوند دهد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل المصری ، ابواسماعیل . تابعی است . (عیون الاخبار ج 3 ص 304).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (اِخ ) ابن ثعلبة. صحابی است . رجوع به ضمادبن ثعلبة شود. (منتهی الارب ).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (اِخ ) ابن ثعلبة. وافد سعدبن بکر. (امتاع الاسماع ص 495).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (اِخ ) محدث است . (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 9).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (ع اِ) ضِم ّ. بلای سخت (قال کأنه تصحیف ، و الصواب بالصاد المهملة). (منتهی الارب ).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ](اِخ ) ابن زیدبن ثوابه . صحابی است . (منتهی الارب ).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ / ض ُ ] (ع اِ) آنچه بدان فراهم آورند چیزی را. (منتهی الارب ). چیزی که بدان چیزها را بهم فراهم کنند چون رشته و جز آن . (منتخب اللغات ).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ض ِ ] (ع اِ) آلت فراهم آوردن چیزی . (منتهی الارب ).
-
ضمام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zemām آنچه با آن چیزی را به چیز دیگر ضمیمه کنند؛ آنچه دو یا چند چیز را به یکدیگر پیوند دهد.
-
واژههای همآوا
-
زمام
واژگان مترادف و متضاد
افسار، دهانه، عنان، لجام، لگام، مهار
-
زمام
لغتنامه دهخدا
زمام . [ زِ ] (ع اِ) مهار و رشته که در جوف بینی شتر بندند و بر وی مهار بندند. ج ، ازمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین ). مهار و عنان شتر و اسب . ج ، ازمة. (فرهنگ فارسی معین ). مهار شتر باشد. گویند عربی است . (بر...
-
زمام
لغتنامه دهخدا
زمام . [ زُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هر علف بلندی . (ناظم الاطباء). گیاه بلند. (از اقرب الموارد). رجوع به زُمّان شود.
-
ذمام
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حق ، واجب . 2 - حرمت ، آبرو . 3 - زینهار، امان .
-
زمام
فرهنگ فارسی معین
(زِ) [ ع . ] (اِ.) مهار، عنان .