کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضلع
/zel'/
معنی
۱. (ریاضی) پارهخطی که با پارهخط دیگر تشکیل زاویه میدهد.
۲. سَمت. * پهلو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بر، پهلو، جانب، کنار، ور
۲. دنده
برابر فارسی
دیواره، راستا، راسته
دیکشنری
flank, frontage, side
-
جستوجوی دقیق
-
ضلع
واژگان مترادف و متضاد
۱. بر، پهلو، جانب، کنار، ور ۲. دنده
-
ضلع
فرهنگ واژههای سره
دیواره، راستا، راسته
-
ضلع
فرهنگ فارسی معین
(ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنار، جانب . 2 - استخوان پهلو. ج . اضلاع ، ضلوع .
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض َ ] (ع اِ) میل و خواهش . یقال : ضلعک معه ، و منه المثل : لاتنقش الشوکة بالشوکة فان ضلعها مَعَها؛ در حق شخصی گویند که با دیگری پیکار کند (قیل القیاس تحریکه لأنهم یقولون ضلع مع فلان کفرح و لکنهم خففوا فتقول اجعل بینی و بینک فلاناً؛ ای رجلاً ی...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض َ ] (ع مص ) پر شدن شکم از سیری یا سیرابی تا آنکه برسد آب اضلاع را، یا عام است . (منتهی الارب ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). کژ گردیدن نه از خلقت . (منتهی الارب ). چسبیدن . (تاج المصادر). کژ شدن . (زوزنی ). گوژ شدن . (تاج ال...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض َ ل َ ] (ع مص ) کژ گردیدن شمشیر. (منتهی الارب ). کژ شدن شمشیر و جزآن . (منتخب اللغات ). || خصومت کردن با کسی . (منتهی الارب ). || کژی خِلقی و کژ شدن در خلقت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ضَلْع. || برداشتن بار گران . (منتخب اللغات ). تحمل...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض َ ل ِ ] (ع ص ) کَژِ خِلْقی (فان لم یکن خلقةً فهو ضالع). (منتهی الارب ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ] (ع اِ) ضِلَع. دنده . استخوان پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار). دندانه ٔ پهلو. (بحر الجواهر). قَبِرقة. ج ، اضلاع ، اضلع، ضلوع .- اضلاع خلف ، اضلاع زور ؛ پنج دنده است از هر سوی و جمعاً ده و سر این دنده ها متصل به ...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضِلع بنی مالک ؛ موضعی است در بلاد غنی بن اعصر، و بنومالک بطنی از جن و مسلمانند. ابوزیاد در نوادر گوید: و کانت ضلعان و هما جیلان من جانب الحمی ، حمی ضریة الذی یلی مهب الجنوب واحدها یسمّی ضلع بنی مالک و بنومالک بطن من الجن و هم ...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضِلعالقتلی ؛ موضعی است . (منتهی الارب ). || نام جنگی است از جنگهای عرب . (معجم البلدان ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضلع بنی الشیصبان ؛ موضعی است در بلاد غنی بن اعصر، و بنی الشیصبان بطنی از جن و کافرند. رجوع به ضلع بنی مالک شود. (معجم البلدان ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) موضعی است به طائف . (منتهی الارب ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (ع اِ) ضِلْع. استخوان پهلو (و یؤنث ). ج ، اَضلُع، و ضُلوع ، اَضلاع . و قولهم : هم عَلَی َّ ضِلَعٌ جائرة؛ یعنی ستمکارانند بر من . (منتهی الارب ). || کوه جداگانه . (مهذب الاسماء). کوهی خرد جداگانه . (منتخب اللغات ). کوهچه ٔ تنهاگانه ....
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِل َ ] (اِخ ) ضِلعالرجام ؛ موضعی است . (منتهی الارب ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ اَضلَع. (منتهی الارب ). رجوع به اَضْلَع شود.