کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضل
لغتنامه دهخدا
ضل . [ ض َل ل / ض ُل ل ] (ع اِمص ) هلاکی . (منتهی الارب ). هلاک . (منتخب اللغات ). || گمراهی . قولهم : ضل بن ضل (بکسر و ضم اول در هر دو)؛یعنی او بسیار در پی ضلالت و غرق در آن و شیفته ٔ آن است . (منتهی الارب ). ضل بن ضل ؛ فرورونده ٔ در گمراهی . (منتخب...
-
واژههای مشابه
-
ضَلَّ
فرهنگ واژگان قرآن
گم کرد (عبارت "ضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُواْ يَفْتَرُونَ " یعنی : آنچه را همواره به دروغ شريك خدا انگاشته بودند [گم شده] از دستشان مىرود)
-
ابن ضل
لغتنامه دهخدا
ابن ضل . [ اِ ن ُ ض ِل ل /ض ُل ل ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) بی نام . (مهذب الاسماء).- ضل بن ضل ؛گمنامی پسر0گمنامی .
-
مَا ضَلَّ
فرهنگ واژگان قرآن
از راه راست منحرف نشد
-
واژههای همآوا
-
ظل
لغتنامه دهخدا
ظل . [ ظَل ل ] (ع مص ) ظلول . ظَل َّ نهاره یفعل کذا؛ یعنی تمام روز میکند چنین .
-
ظل
لغتنامه دهخدا
ظل . [ ظِل ل ] (ع اِ) سایه . فی ٔ. مقابل ضِخ ّ و آفتاب و برخی گفته اند ظل سایه ٔ اول روز است و فی ٔ سایه ٔ آخر روز. || پناه . کنف . ج ، ظِلال ، ظُلول ، اظلال ، اَظِلّة. (متن اللغة) : در ظل فتح یابد عالم لباس امن چون شد برهنه چهره ٔ خورشیدوار تیغ. مسع...
-
ظل
لغتنامه دهخدا
ظل . [ ظُل ل ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَظَل ّ.
-
ظل
واژگان مترادف و متضاد
۱. پناه، سایه، کنف ۲. خیال، شبح ۳. تنعم، نعمت ۴. آسایش، آسودگی، راحت
-
ذل
فرهنگ فارسی معین
(ذُ لّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - خواری ، ذلت ، 2 - رامی ، فروتنی .
-
ذل
فرهنگ فارسی معین
(ذِ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نرم و رام گردیدن . 2 - (اِمص .) نرمی ، رفق . 3 - مهربانی . 4 - (اِ.) طور، روش . ج . اذلال .
-
زل
فرهنگ فارسی معین
(زِ لّ) [ ازع . ] (اِ.) تیزی و حدُت گرما. ؛~ آفتاب نهایت سوزندگی و تابش آفتاب .
-
زل
فرهنگ فارسی معین
(زُ) (اِ.) (عا.) نگاه خیره و کنجکاوانه یا گستاخانه .
-
زل
فرهنگ فارسی معین
(زَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش .