کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضعیف الرای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضعیف الرای
/za'iforra'y/
معنی
آنکه رٲی و تدبیر سست دارد؛ ضعیفرٲی؛ سسترٲی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضعیف الرای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] za'iforra'y آنکه رٲی و تدبیر سست دارد؛ ضعیفرٲی؛ سسترٲی.
-
واژههای مشابه
-
ضعيف
دیکشنری عربی به فارسی
ضغيف , کم زور , ناتوان , عاجز , سست , نحيف , بي دوام , شل و ول , ناک , نازک , شکننده , زودگذر , سست در برابر وسوسه شيطاني , گول خور , بي مايه , ضعيف , بي حال , اهسته , خمار , بي زور , کم دوام , کم بنيه , کم رو , اسيب پذير
-
weak signal, faint signal
نشانک ضعیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] نشانههای اولیۀ تغییر پارادایمها (paradigm) یا روندهای آینده یا پیشرانها یا ناپیوستگیها
-
low-tension pulse, pulsus parvus, pulsus vacuus, formicant pulse, soft pulse, pulsus formicans, pulsus mollis
نبض ضعیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نبضی با آغاز ناگهانی، مدت کم، دامنۀ کوتاه و اُفت سریع که با فشار دادن بهآسانی از بین میرود
-
weak verb
فعل ضعیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] فعلی که زمان گذشته در آن با تصریف نشان داده میشود
-
borino
سردباد ضعیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] باد فروریز بسیار سرد با سرعت کم
-
weak beat
ضرب ضعیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ضرب دوم و چهارم در میزانهای چهارضربی، ضرب دوم و سوم در میزانهای سهضربی و ضرب دوم در میزانهای دوضربی
-
ضعیف البنیه
فرهنگ فارسی معین
(ضَ فُ لْ . بُ یِ) [ ع . ضعیف - البنیة ] (ص .) دارای بنیة ضعیف ، بی حال و ناتوان ، فاقد قوت .
-
ضعیف الجثه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جُ ثِّ) [ ع . ضعیف - الجثة ] (ص .) دارای بدن کم قدرت و لاغر.
-
ضعیف النفس
فرهنگ فارسی معین
(ضَ فُ نَّ) [ ع . ] (ص م .)سست - اراده .
-
خاک ضعیف
لغتنامه دهخدا
خاک ضعیف . [ ک ِ ض َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) بشر. (آنندراج ). انسان . آدمی : خاک ضعیف از تو توانا شده .نظامی .
-
ضعیف البنیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ضعیفالبِنیَة] [قدیمی] za'ifolbonye آنکه بنیهاش ضعیف است؛ سستبنیه؛ ناتوان.
-
ضعیف الجثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ضعیفالجثَّة] za'ifoljosse آنکه جثۀ ضعیف دارد؛ لاغر و کوچکاندام.
-
ضعیف العقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] za'ifol'aql ضعیفعقل؛ سستعقل؛ سستخرد؛ کمعقل.