کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضعیف الحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ضعیف و ناتوان
دیکشنری فارسی به عربی
هرم
-
ضعیف وخیلی احساساتی
دیکشنری فارسی به عربی
عاطفي
-
ضعیف و ناتوان
فرهنگ گنجواژه
ضعیف.
-
ضعیف و نحیف
فرهنگ گنجواژه
ضعیف.
-
خوار و ضعیف
فرهنگ گنجواژه
ذلیل ، بدبخت.
-
weakly sequentially compact set
مجموعۀ دنبالهایفشردۀ ضعیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] زیرمجموعهای از یک فضای بُرداری هنجدار که نسبت به توپولوژی ضعیف، دنبالهای فشرده است
-
امتیاز به طرف ضعیف در بازی
دیکشنری فارسی به عربی
عائق
-
جستوجو در متن
-
تعش
دیکشنری عربی به فارسی
ناهار خوردن , شام خوردن , شام دادن , رنجور , بدبخت , بيچاره , ضعيف الحال , پست , تاسف اور
-
wretcheder
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وحشی، رنجور، بد بخت، رنجه، پست، خوار، تاسف اور، ضعیف الحال، بی چاره
-
wretchedest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شگفت انگیز، رنجور، بد بخت، رنجه، پست، خوار، تاسف اور، ضعیف الحال، بی چاره
-
wretched
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدبخت، رنجور، بد بخت، رنجه، پست، خوار، تاسف اور، ضعیف الحال، بی چاره
-
poor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فقیر، مسکین، ناچیز، غریب، مستمند، معدود، محتاج، بی نوا، نا مرغوب، بی پول، دون، بی چاره، لات، فرومایه، فرومانده، ضعیف الحال، نا سازگار، پست
-
poorest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فقیرترین، فقیر، ناچیز، غریب، مستمند، معدود، محتاج، بی نوا، نا مرغوب، بی پول، دون، بی چاره، لات، فرومایه، فرومانده، ضعیف الحال، نا سازگار، پست
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن نجیح . از عبدالرحمان بن غنم روایت کند و ابوعطوف از وی روایت دارد. مجهول الحال و ضعیف است . ابن حبان وی را در زمره ٔ ثقات شمرده است . رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 173 شود.
-
طرافل
لغتنامه دهخدا
طرافل . [ طَ ف ِ ] (معرب ، اِ) اطریفل . هندی معرب ، اصلش تیر پهله ، یعنی سه بار وآن عبارت از هلیله و بلیله و آمله است : اگر ز علت کین تو دل ضعیف شودنه از طرافل سودش بود نه از جلاب . امیرمعزی .و میتواند که اطریفل معرب طریفل بدون همزه ٔ اماله ٔ طرافل ب...