کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضعیفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضعیفه
/za'ife/
معنی
۱. [مجاز] زن.
۲. (صفت) [قدیمی] = ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضعیفه
فرهنگ فارسی معین
(ضَ فِ) [ ع . ] (ص .) مؤنث ضعیف . 1 - زن سست و ناتوان . 2 - زن ، (مطلق ) زوجه .
-
ضعیفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: ضعیفَة] za'ife ۱. [مجاز] زن.۲. (صفت) [قدیمی] = ضعیف
-
واژههای مشابه
-
ضعیفة
لغتنامه دهخدا
ضعیفة. [ ض َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث ضعیف . زن سست و ناتوان .(منتهی الارب ). || (اِ) مطلق زن (در اصطلاح فارسی زبانان ). || زن معهود. زن ناشناس .- احرُف ضعیفه ؛ واو، یا، الف و آن سه را احرف جوف و احرف هوائیه و حروف علة و حروف مدّ و لین نیز گویند.
-
جستوجو در متن
-
shuted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضعیفه
-
رکیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] rakik ۱. زشت و سخیف؛ ناپسند.۲. [قدیمی] بیارزش؛ کممایه.۳. [قدیمی] ضعیفه.
-
مرتث
لغتنامه دهخدا
مرتث . [ م ُ ت َث ث ] (ع ص ) افتاده ٔ سست . یقال : جمل مرتث و ناقة مرتث ؛ أی ساقطة ضعیفة. (از منتهی الارب ).
-
خضعبة
لغتنامه دهخدا
خضعبة. [ خ َ ع َ ب َ ] (ع ص ) زن فربه . || زن درمانده ٔ عاجز. ضعیفه .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
گل و گیس
لغتنامه دهخدا
گل و گیس . [ گ َ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) موی سر و زلف . مجموعه ٔ مو. انبوه موی سر.- گل و گیس یکدیگر را کندن یا گل و گیس کسی را کندن ؛ گل و گیس ضعیفه را کند.
-
لچک به سر
لغتنامه دهخدا
لچک به سر. [ ل َ چ َ ب ِ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زن . || زن ِ ضعیف . زنی ضعیفه یا فقیره در مقام جلب شفقت و رقت گویند: من یک لچک بسری بیش نیستم . من یک لچک بسرم با سه یتیم .
-
عکس کردن
لغتنامه دهخدا
عکس کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردانیدن . باژگونه کردن . قلب کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || منعکس شدن : بیهوش افتاد و اصلاً و قطعا زو نفس برنمی آمد... صفت او درآن ضعیفه عکس کرد و بیهوش افتاد... حالتی شگرف در حاضران پیدا شده بود، آن صفت در من ...
-
نقیصة
لغتنامه دهخدا
نقیصة. [ ن َ ص َ ] (ع اِ) سخن چینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن چینی در میان مردم . (ناظم الاطباء). وقیعة. (از اقرب الموارد). || عیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || خوی زشت یا سست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خصلت بد...
-
فتیت
لغتنامه دهخدا
فتیت . [ ف َ ] (ع ص ، اِ) کوفته و ریزه ریزه کرده . (منتهی الارب ). فَتوت . (اقرب الموارد). || نان ریزه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نان خشک است که بسیار نرم ساییده باشند و مستعمل آن از نان گندم است . قلیل الغذا و مخفِّف رطوبت معده و مولد ریاح و س...
-
لاو
لغتنامه دهخدا
لاو. (اِ) لو.- به لاو دادن ؛ لو دادن . بمفت از چنگ دادن : دریغا خان و مان و فرزندان خویش به لاو دادیم . (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی آقای نفیسی ). گفت ملک و پادشاهی اسکندر به آسانی گرفته بودم توبه لاو دادی و چون به لاو دادی او را به خانه ٔ خویش بردی و دخت...