کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضعاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضعاف
/ze'āf/
معنی
= ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضعاف
لغتنامه دهخدا
ضعاف . [ ض ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضعوف . (منتهی الارب ).
-
ضعاف
لغتنامه دهخدا
ضعاف . [ض ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضعیف . (منتهی الارب ) : ماند صوفی با بنه و خیمه ٔ ضِعاف فارِسان راندند تا صف ّ مصاف .مولوی .
-
ضعاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ضعیف] [قدیمی] ze'āf = ضعیف
-
واژههای همآوا
-
زعاف
فرهنگ فارسی معین
(زُ) [ ع . ] (ص .) مهلک ، کشنده .
-
ذعاف
لغتنامه دهخدا
ذعاف . [ ذَ ] (ع مص ) ذَعف . بمردن . هلاک شدن .
-
ذعاف
لغتنامه دهخدا
ذعاف . [ ذُ ] (ع ص ، اِ) ذَعف . سم ّ ساعة؛ زهر که در ساعت بکشد یا عام است یعنی زهر مطلق . زهر قاتل . زهر کشنده . (مهذب الاسماء). ج ، ذُعُف . || موت ذعاف ؛ مرگ شتاب . مرگ سریع. موت مُذعِف ؛ مرگ ناگهانی .
-
زعاف
لغتنامه دهخدا
زعاف . [ زُ ] (ع ص ) سم زعاف ؛ زهر کشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زهر زود کشنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): و موت زعاف ؛ ای سریع. (ناظم الاطباء).
-
زعاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zo'āf کشنده؛ هلاککننده.
-
جستوجو در متن
-
ضعوف
لغتنامه دهخدا
ضعوف . [ ض َ ] (ع ص ) ضعیف و ناتوان (برای مذکر و مؤنث ). ج ، ضِعاف ، ضَعفة. (منتهی الارب ).
-
قصرانی
لغتنامه دهخدا
قصرانی . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن ابان بن عایشة. برادر ولیدبن ابان و از راویان است . وی از هشام بن عبداﷲ روایت کند و از ضعاف است . (لباب الانساب ).
-
ابودجانة
لغتنامه دهخدا
ابودجانة. [ اَ دُ ن َ ] (اِخ ) سماک بن خرشة یا سماک بن اوس بن خرشةبن لوذان بن عبدودّبن ثعلبه ٔ انصاری ساعدی خزرجی ، ملقب به ذوالمشهرة یکی از صحابه ٔ رسول صلی اﷲعلیه وآله . وی در غزوه ٔ بدر و هم احد در رکاب رسول صلی اﷲعلیه وآله وسلم بود و به روز احد پ...
-
صردقاشان
لغتنامه دهخدا
صردقاشان . [ ص َ دِ ] (اِخ ) (رستاق ...) نزدیک کاشان موغار چشمه ای هست و خاصیت او آنکه هر چه در آنجا اندازند از سفال و کلوخ و گل و ظرفهای شکسته متلائم و مجتمع گرداند و منقلب شود بسنگ تا غایتی که درویشان و ضعیف حالان آن دیه و مسکینان و همسایگان آنجا ر...
-
حصبة
لغتنامه دهخدا
حصبة. [ ح َ / ح ُ ب َ / ح َ ص َ ب َ ] (ع اِ) سرخجه . (مهذب الاسماء). دانه های سرخ و باریک و سوزنده که بر بدن پدید آید. (غیاث ). سرخژه . (السامی فی الاسامی ). سرخچه . (زمخشری ). هسبت . (زمخشری ). بضم ها و فتح باء، سرخچه . (خلاص نطنزی ). بفتح حاء و باء...