کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضریع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضریع
/zari'/
معنی
۱. غشای نازک روی استخوان.
۲. گیاهی بدبو؛ عوسج.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضریع
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (اِ.) نسج پوششی استخوان که لای ة نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود.
-
ضریع
لغتنامه دهخدا
ضریع. [ ض َ ] (ع اِ) خارِ سم . (مهذب الاسماء). شبرق . حله . شبرق خشک شده .شبرق خشک ، یا عام است . پشترغ . پشترغ خشک . بشترغ . بشترغ خشک . اسپرک خشک . گیاهی است که تر آن شبرق است و خشک آن ضریع که جهت پلیدی آن ستوران نچرند. (منتهی الارب ). گیاهی است که...
-
ضریع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) zari' ۱. غشای نازک روی استخوان.۲. گیاهی بدبو؛ عوسج.
-
واژههای مشابه
-
ضَرِيعٍ
فرهنگ واژگان قرآن
نام نوعي از تيغها است که به آن شبرق هم ميگويند ، و اهل حجاز آن را وقتي خشک شد ضريع مينامند ، و ناگوارترين و تهوعآورترين گياه است که هيچ حيواني آن را نميخورد ، و شايد ناميدن آنچه در آتش است به نام ضريع ، صرفا از نظر شباهت در شکل و خاصيت بوده باشد .
-
واژههای همآوا
-
ذریع
واژگان مترادف و متضاد
۱. تندرو، تیزرو، سبکسیر ۲. برملا، فاش ۳. بسیار، فراوان، کثیر
-
ذریع
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیزرو، سبک سیر. 2 - فراخ گام . 3 - فاش . 4 - فراوان ، بسیار.
-
ذریع
لغتنامه دهخدا
ذریع. [ ذَ ] (ع ص ) تیزرو. شتاب رو. سبک سیر. ذروع . فرس ذریع، اسب سبک سیر و تیزرو و فراخ گام و همچنین است بعیر ذریع. || فراخ گام . واسعالخطو. و در صفت رسول صلوات اﷲعلیه آمده است ؛ کان ذریعالمشی ؛ ای واسعالخطو. || امر فراخ و وسیع. || مرگی . مرگامرگی ....
-
زریع
لغتنامه دهخدا
زریع. [ زَ ] (ع ص ، اِ) آماده و لایق برای کاشتن و زراعت کردن . (ناظم الاطباء). || عذی . کشت دشتی که از باران آب خورد و «کل ناعم زریع» تشبیه است به آن . (از اقرب الموارد).
-
زریع
لغتنامه دهخدا
زریع. [ زِرْ ری ] (ع اِ) آنچه خود بروید از دانه ٔافتاده وقت درو در زمین ناهموار و ناآراست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ذریع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zari' ۱. سریع؛ تیزرو؛ سبکسیر.۲. شفیع.
-
جستوجو در متن
-
periosteum
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرستیوم، ضریع استخوان، پوشش استخوان
-
periostitis
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پریستیت، اماس پوشش یا ضریع استخوان