کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضروری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضروری
/zaruri/
معنی
۱. واجب؛ لازم.
۲. آنچه مورد لزوم و احتیاج باشد.
۳. کاری که انسان ناگزیر از انجام دادن آن باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب
۲. ناچار، ناگزیر،
۳. توالت، دستشویی ≠ غیرضروری
برابر فارسی
بایسته
دیکشنری
all-important, bare-bones, essential, imperative, imperious, indispensable, necessary, needful, prerequisite, subsistence
-
جستوجوی دقیق
-
ضروری
واژگان مترادف و متضاد
۱. الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب ۲. ناچار، ناگزیر، ۳. توالت، دستشویی ≠ غیرضروری
-
ضروری
فرهنگ واژههای سره
بایسته
-
ضروری
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ضرورت ؛ بایسته ، لازم .
-
ضروری
لغتنامه دهخدا
ضروری . [ ض َ ری ی / ری ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به ضرور. لابد. لابُدّمنه . ناچار. ناگزیر.لاعلاج . بایسته . دربایست . بایا. اندربای : چو نتوان به افلاک دست آختن ضروری است با گردشش ساختن . سعدی .خرسندی عاشقان ضروری باشد. سعدی .و صاحب غیاث اللغات گوید ...
-
ضروری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ضرورة) [عربی: ضروریّ] zaruri ۱. واجب؛ لازم.۲. آنچه مورد لزوم و احتیاج باشد.۳. کاری که انسان ناگزیر از انجام دادن آن باشد.
-
ضروری
دیکشنری فارسی به عربی
اولوية , ضروري , عاجل , فوري , لا غني عنه , ملح , ملزم , يجب ان
-
واژههای مشابه
-
ضروري
دیکشنری عربی به فارسی
ضروري , واجب , بسيارلا زم , اصلي , اساسي ذاتي , جبلي , لا ينفک , واقعي , عمدهبي وارث را) , مصادره کردن , لا زم , بايسته , بايا , نيازمند , ناگزير , مايحتاج , شرط لا زم , لا زمه , احتياج , چيز ضروري
-
ضروری است
فرهنگ واژههای سره
نیازین است
-
essential aminoacid
آمینواسید ضروری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] هریک از آمینواسیدهایی که بدن قادر به ساختن آنها نیست یا نمیتواند به مقدار مورد نیاز آنها را بسازد
-
essential element
عنصر ضروری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] هریک از عنصرهای لازم برای زنده ماندن و رشد جانداران
-
غير ضروري
دیکشنری عربی به فارسی
بي نياز , نالا زم , غير ضروري , غير واجب , بيش از حد لزوم
-
غیر ضروری
دیکشنری فارسی به عربی
زائد عن الحاجة , غير ضروري
-
چیز ضروری
دیکشنری فارسی به عربی
ضروري
-
هستومند ضروری
واژهنامه آزاد
واجب الوجود.