کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضربهتاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تاب
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) طنابی که دو سر آن را به درخت یا امثال آن ببندند و در میان آن بنشینند و در هوا به عقب و جلو روند.
-
تاب
لغتنامه دهخدا
تاب . (اِ) توان . (برهان ). توانایی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). طاقت . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). قوت . (آنندراج ). تاو. (انجمن آرا) (آنندراج ). تیو. (انجمن آراء) (آنندراج ). || تحمل ، پایداری . || قرار. آرام . || صبر. ...
-
تاب
لغتنامه دهخدا
تاب . (اِ) چنچولی . بادپیچ . بازپیچ . (باذپیچ ) نرموره . ارجوحه . رجوع به ارجوحه در همین لغت نامه شود. طنابی که دو سوی آنرا بر درخت یادوستون و غیرها استوار کنند و در میان آن نشسته در هوا آیند و روند بازی و ورزش را. ریسمانی که بدرخت یا بجائی بسته و در...
-
تاب
لغتنامه دهخدا
تاب . (اِخ ) (نهر...) طاب . نهرطاب : این رود طاب از حدود نواحی سمیرم منبع آن است و می افزاید تا به در ارجان رسد و در زیر پل بکان بگذرد و روستای ریشهر را آب دهد و بنزدیکی سینیز در دریا افتد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 122). ... هوایش [ ارّجان ] گرمسیر ع...
-
تاب
لغتنامه دهخدا
تاب . [ تاب ب ] (ع ص ) مرد بزرگ . (منتهی الارب ) (المنجد). || ضعیف . (منتهی الارب ) (المنجد). || اشتر و خر که پشت آنها ریش باشد. (منتهی الارب ).
-
تاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tāb نوعی وسیلۀ بازی شامل رشتهای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت میدهند؛ اورک؛ بادپیچ.〈 تاب خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] در تاب نشستن و تاببازی کردن.
-
تاب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تابیدن و تافتن) ‹تاو، تیو› tāb ۱. = تابیدن۳۲. (اسم) طاقت.۳. (اسم) توانایی.۴. [قدیمی] قرار؛ آرام.۵. (اسم) [قدیمی] شدت.〈 تاب آوردن: (مصدر لازم) طاقت آوردن؛ بردباری داشتن.〈 تاب داشتن: (مصدر لازم) طاقت داشتن؛ بردباری داشتن.〈 تاب...
-
تاب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تابیدن و تافتن) tāb ۱. = تابیدن۲۲. = تافتن۱۳. تابنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): نختاب، ریسمانتاب، ابریشمتاب، فتیلهتاب.۴. تابیدهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زرتاب.۵. (اسم) پیچوخم که در رشته، ریسمان، زلف، و امثال آنها بیفتد.۶. (اسم) [ق...
-
تاب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تابیدن و تافتن) tāb ۱. = تابیدن۱۲. = تافتن۲۳. تابنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهانتاب، شبتاب، تونتاب.۴. (اسم) [قدیمی] فروغ؛ روشنی.۵. (اسم) [قدیمی] گرمی.
-
تَابَ
فرهنگ واژگان قرآن
توبه کرد
-
تاب
دیکشنری فارسی به عربی
تحمل , تحول , تلميح , صبر , عقدة , لية , وهج
-
تاب تاب
لغتنامه دهخدا
تاب تاب . (نف مرکب ) پرتوافکن ، نورافشاننده : ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.منوچهری .
-
impulse approximation
تقریب ضربه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تقریبی که در آن برای برخورد بین ذرۀ فرودی و ذرۀ مقید هدف، از نیروهای قیدی ذرۀ هدف صرفِنظر میشود
-
tail strike
دُمضربه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] برخورد دُم هواپیما با زمین در هنگام برخاست
-
impulse 2
ضربه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تکانۀ انتقالی در هر برخورد