کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضربهتاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
crashworthy
ضربهتاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] ویژگی موانعی که در آزمایشهای گوناگون مقاومت آنها در برابر ضربه تأیید شده باشد
-
واژههای مشابه
-
ضربه
واژگان مترادف و متضاد
۱. زدن، شوک، ضربت ۲. آسیب ۳. قرعه
-
ضربه
فرهنگ واژههای سره
برخورد، تکانه
-
ضربه
فرهنگ واژههای سره
زنش، کوبه
-
ضربه
فرهنگ فارسی معین
(ضَ بَ یا بِ) [ ع . ضربة ] 1 - (مص م .) زدن ، یک بار زدن ، ضربت . 2 - (اِ.) زخم . 3 - آسیب . ج . ضربات .
-
ضربه
لغتنامه دهخدا
ضربه . [ ض َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) ضربت . زخم . کوب . یک بار زدن . زد : قابل امر شدن چون گوئی پس بیک ضربه بپایان رفتن . عطار. || پانسه که بدان قمار بازند، و آن را قرعه نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). نقش . کعبتین (مجازاً) : همه در ششدر عجزند ...
-
ضربة
لغتنامه دهخدا
ضربة. [ ض ُ ب َ ] (اِخ ) جایگاهی است . (معجم البلدان ).
-
ضربة
دیکشنری عربی به فارسی
بستن , محکم زدن , چتري بريدن (گيسو) , صداي بلند يا محکم , چتر زلف , تپيدن , زدن , کتک زدن , چوب زدن , شلا ق زدن , کوبيدن , ضرب , ضربان نبض وقلب , تپش , ضربت موسيقي , غلبه , پيشرفت , زنش , ضربت , دميدن , وزيدن , در اثر دميدن ايجاد صدا کردن , ترکيدن , ...
-
ضربه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ضربَة] zarbe = ضربت〈 ضربه کردن: (مصدر متعدی) (ورزش) در کشتی، حریف را با ضربهفنی از پا درآوردن.
-
ضربه
دیکشنری فارسی به عربی
تاثير , جورب , خطاف , سوط , صدي , ضربة , لوحة , ماجور , وطاة
-
تاب
واژگان مترادف و متضاد
۱. توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت، نا، وسع، یارا ۲. پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس ۳. پرتو، تابش، روشنی، فروغ، نور ۴. حرارت، سوزش، گرمی، هرم ۵. آرام، صبر، قرار ۶. پایداری، تحمل، شکیبایی، شکیب ۷. دوام، مقاومت ۸. چین، شکن
-
pitch 1
تاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] حرکت زاویهایِ هواگَرد حول محور عرضی
-
تاب
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) حرارت ، گرمی . 2 - فروغ ، روشنی . 3 - (ص فا.) در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده » آید: شب تاب ، عالم تاب .
-
تاب
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) پیچ و خمی که در ریسمان و زلف و امثال آن باشد. 2 - خلل ، فساد. 3 - خشم ، قهر. 4 - غم ، رنج . 5 - کجی (در چشم )، اعوجاج . 6 - (ص فا.) در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده » آید: ریسمان تاب .