کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضربتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضربتی
معنی
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) با فوریت و شدت .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
crash, flying
-
جستوجوی دقیق
-
ضربتی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) با فوریت و شدت .
-
ضربتی
لهجه و گویش تهرانی
فوری
-
جستوجو در متن
-
سقلمه
فرهنگ فارسی معین
(سُ قُ مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) = سقرمه : ضربتی که با مشت به پهلوی کسی زنند.
-
mine sweeper
مینروب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] شناور چوبی پیشرفتهای که به موتورهای غیرمغناطیسی و تجهیزات ویژۀ روبش مینهای ضربتی و صوتی و مغناطیسی مجهز است
-
دوکاردی
لغتنامه دهخدا
دوکاردی . [ دُ ] (اِ مرکب ) دو کارد ضربتی و مشتی که بر زیر گلو زنند. (برهان ). رجوع به دو کارد شود.
-
غل دادن
لغتنامه دهخدا
غل دادن . [ غ ِ دَ ] (مص مرکب ) غلطانیدن چیزی مدور در سطحی ؛ یعنی برروی خود به حرکت آوردن . غلطانیدن چیزی گرد یا استوانه ای با زخم و ضربتی . غلت دادن : غل دادن یک گلوله .
-
غر شدن
لغتنامه دهخدا
غر شدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غر شدن آفتابه و قمقمه و مانند آنها، فرورفتن قسمتی از آن با خوردن به زمین و جز آن . فرورفتن ظرفی مسین و سیمین و امثال آن به جهت زخم و ضربتی . رجوع به غر شود.
-
frigate
پاسناو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] نوعی کشتی جنگی که میتواند بهطور مستقل یا همراه با نیروهای آبخاکی و ضربتی و ضدزیرسطحی علیه تهدیدات سطحی یا زیرسطحی و هوایی عمل کند و سلاحهای آن شامل توپهای سه و پنج اینچی دومنظوره و سلاح پیشرفتۀ ضدزیردریایی است
-
طرفة
لغتنامه دهخدا
طرفة. [ طَ ف َ ] (ع اِ) نقطه ٔسرخی از خون بسته در چشم که از ضربت و جز آن حادث گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نقطه ای سرخ باشد یا کبود که بر سپیده ٔ چشم افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن سرخی باشد که اندر چشم پدید آید بسبب زخمی و رنجی که به چشم رسد....
-
ضربت
لغتنامه دهخدا
ضربت . [ ض َ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) ضربه . رجوع به ضربه شود. زَخم . یک بار زدن . ج ، ضربات : مردی از مسلمانان نامش واصل بن عمرو حمله کرد و روی به خاقان نهاد و او را یک ضربت بزد بر میان خود و خود از سرش بینداخت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بر مگسی خوب نیست ضر...
-
لفح
لغتنامه دهخدا
لفح . [ ل َ ] (ع مص ) به شمشیر زدن کسی را. (منتهی الارب ). ضربتی سبک زدن . (تاج المصادر). || سوختن . (زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). سوختن آتش و گرما و سموم . لَفَحان . قال الاصمعی : ماکان من الریح لفح فهو حرّ و ماکان نفح فهو برد. (منتهی الارب ).
-
گردنی
لغتنامه دهخدا
گردنی . [ گ َ دَ ] (ص نسبی ، اِ) پی سر. پشت گردنی . پس گردنی . ضربتی که با کف بر پشت گردن زنند : جمله خلقان را مدان جز گلخنی خورده از حمامی تن گردنی . عطار (مظهرالعجائب ). || (اِ) قلاده که به گردن اسب کنند از چوب چرم گرفته . قسمتی از یراق اسب چون نیم...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن فیروز عکی . وی شاعری زبردست و سواری چابک و در جنگ صفین با معاویه بود، و چون مبارز طلبید مالک اشتر بسوی او شد، و عکی این رجز برخواند:یا صاحب الطرف الحصان الادهم اقدم اذا شئت علینا اقدم انا ابن ذی العز و ذی التکرم سید عک کل عک...
-
تازیاسس
لغتنامه دهخدا
تازیاسس . [ س ِ ] (اِخ ) والی مصر، معاصر اسکندر: چون اسکندر هم از او (از «اکزات رس » برادر داریوش ) کم نمی آمد در اطراف گردونه کشته روی کشته میافتاد. هرکس میخواست ضربتی بشاه وارد آرد و کسی از جان خود نمیترسید. عده ای از سرداران ایران در این جنگ بخاک ...