کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضرب
/zarb/
معنی
۱. زدن؛ کوبیدن.
۲. کتک زدن.
۳. (اسم) (موسیقی) ریتم.
۴. سکه زدن.
۵. (اسم، اسم مصدر) (ریاضی) از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای بهدست آوردن عددی که چند برابر آن است. Δ عدد اول را مضروب و عدد دوم را مضروبٌفیه و نتیجه را حاصل ضرب میگویند. مانند ضرب عدد ۵ در ۶ (۳۰ = ۶ × ۵) عدد ۵ مضروب و عدد ۶ مضروبٌفیه و عدد ۳۰ حاصل ضرب است. علامت ضرب × است که آن را ضربدر میگویند.
۶. (اسم) (موسیقی) = تنبک
〈 ضرب خوردن: (مصدر لازم) صدمه خوردن؛ آسیب دیدن.
〈 ضرب دیدن: (مصدر لازم) صدمه دیدن؛ آسیب دیدن.
〈 ضرب زدن: (مصدر متعدی) صدمه زدن؛ آسیب وارد کردن.
〈 ضرب گرفتن: (مصدر لازم) (موسیقی) نواختن ضرب؛ تنبک زدن؛ نواختن تنبک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن
۲. جرح، زخم
۳. تنبک
۴. تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا
۵. صنف، قسم، گونه، نوع
۶. چوله
۷. عجز
۸. قرینه
برابر فارسی
گمیزش
فعل
بن گذشته: ضرب زد
بن حال: ضرب زن
دیکشنری
accent
-
جستوجوی دقیق
-
ضرب
واژگان مترادف و متضاد
۱. زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن ۲. جرح، زخم ۳. تنبک ۴. تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا ۵. صنف، قسم، گونه، نوع ۶. چوله ۷. عجز ۸. قرینه
-
ضرب
فرهنگ واژههای سره
گمیزش
-
beat 2
ضرب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] واحد بنیادین زمان در موسیقی موزون
-
ضرب
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زدن ، کوبیدن . 2 - (اِمص .) یکی از چهار عمل اصلی حساب . 3 - سکه زدن . 4 - طنبک یا دنبک . 5 - مَثَل آوردن ، داستان زدن .
-
ضرب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، مثل . 2 - نوع ، قسم .
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). مثل . همتا. (منتهی الارب ). || نوع . قسم . صنف . گونه . ج ، ضُروب ، اضراب . (مهذب الاسماء) : نهاد کوه بر دو ضرب است یکی کوه اصلی است ... دیگر شاخهای کوه است . (حدود العالم ). رود بر دو ضرب ا...
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ ] (ع اِمص ) ضربت . کوب . زد. لطم . (تاج المصادر) : دید پرروغن دکان و جاش چرب بر سرش زد گشت طولی کل ز ضرب . مولوی . || کوفتن . زدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). زخ . زخم . زدن بشمشیر : بجمشید گفتاکه ای نامدارکنون ضرب مردان یکی پای دار. ...
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ رَ ] (ع مص ) هلاک شدن از سردی یا سردی زده شدن . (منتهی الارب ). سرمازدگی . || پشک زده شدن زمین . (منتهی الارب ).
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ رَ / ض َ ] (ع اِ) شهد سپید سطبر. (منتهی الارب ). عسل سفید. عسل سفید غلیظ. (فهرست مخزن الادویه ). انگبین سخت . انگبین سفید، و گویند ستبر. (مهذب الاسماء).
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ رِ ] (ع ص ) بسیار زننده . (منتهی الارب ).
-
ضرب
دیکشنری عربی به فارسی
پارچه سست بافت پرچمي , خطابي دوستانه , شنل بچگانه , بس شماري , ضرب , افزايش , تکثير , برجسته , قابل توجه , موثر , گيرنده , زننده
-
ضرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zarb ۱. زدن؛ کوبیدن.۲. کتک زدن.۳. (اسم) (موسیقی) ریتم.۴. سکه زدن.۵. (اسم، اسم مصدر) (ریاضی) از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای بهدست آوردن عددی که چند برابر آن است. Δ عدد اول را مضروب و عدد دوم ...
-
ضرب
دیکشنری فارسی به عربی
ضرب , ضربة
-
ضرب
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تایش. از ریشۀ "تاییدن" به چَمِ (معنیِ) "ضرب کردن".
-
ضرب
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تاییدن (چون می گوییم دو دو تا چار تا). یکی از چار کنش بنیادین انگارش (چهار عمل اصلی ریاضی).