کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضرام
/zerām/
معنی
۱. هیزم نازک، ریزه، سست، و نرم که با آن آتش روشن میکنند.
۲. هیزم افروخته.
۳. (اسم مصدر) زبانه کشیدن آتش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضرام
لغتنامه دهخدا
ضرام . [ ض ِ ] (ع اِ) درخت بطم . درخت کلنکور. (مهذب الاسماء).
-
ضرام
لغتنامه دهخدا
ضرام . [ ض ِ ] (ع اِ) هیزم ریزه . هیزم سست و نرم ، یا آنکه خدرک نباشد او را. (منتهی الارب ). هیزم . (مهذب الاسماء). هیزم افروخته . (منتهی الارب ). هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، و بفارسی فروزینه گویند. (منتخب اللغات ). فروزینه . حصب . آتش افروزینه . ...
-
ضرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zerām ۱. هیزم نازک، ریزه، سست، و نرم که با آن آتش روشن میکنند.۲. هیزم افروخته.۳. (اسم مصدر) زبانه کشیدن آتش.
-
واژههای همآوا
-
ذرعم
لغتنامه دهخدا
ذرعم . [ ذِ ع ِ ] (ع ص ) هیچکاره ٔ پلیدزبان . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ضرامة
لغتنامه دهخدا
ضرامة. [ ض ِ م َ ] (ع اِ) ضِرام . رجوع به ضرام شود. || درخت حبةالخضراء که بفارسی بن گویند. (منتهی الارب ).
-
حضب
لغتنامه دهخدا
حضب . [ ح َ ض َ / ح َ ] (ع اِ) حضب هیزم . (مهذب الاسماء). هیمه . چوب . || فروزینه ٔ آتش از هر چه باشد.وقود. هرچه در آتش اندازند تا افروخته شود. ضرام .
-
حرقة
لغتنامه دهخدا
حرقة. [ ح ُ ق َ ] (اِخ ) طائفه ای از جهینه از بنی ضرام . داستانی از یکی از افراد ایشان بنام شهاب بن جمرة در عیون الاخبار ابن قتیبة ج 1 ص 148 آمده است .
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ص َ ] (ع اِ) سنگ ریزه . || فروزینه . هیزم و فروزینه ٔ آتش از هرچه باشد. یا هیزم را حصب نگویند مادام که آتش وی افروخته نشود. (منتهی الارب ). گیره . آتش گیره . ضرام هیزم و آنچه بدان آتش افروزند. آنچه در آتش اندازند. هرچه بدان آتش افروخته شو...
-
هام
لغتنامه دهخدا
هام . (ع اِ) ج ِ هامة، به معنی سر : اَری خلل الرماد و میض جمرو یوشک اَن یکون لها ضرام فان لم یطفها عقلاء قوم یکون وقودها جثث و هام .(از نامه ٔ نصربن سیار حاکم خراسان به مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی راجع به ابومسلم خراسانی ). || استخوان مرده . (مهذب ...
-
چیله
لغتنامه دهخدا
چیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) ریزه های هیمه . خاشاک . هیزم . هیزم ریزه . هیمه ٔ خرد. خرده های باریک و کوتاه هیزم . تریشه . تراشه ٔ ریز هیزم . فروزینه .چیزها که با آن آتش گیرانند. افروزه . ساقهای خشک گیاه و مانند آن که بعضی مرغان از آن لانه کنند. آنچه گنج...
-
خدرک
لغتنامه دهخدا
خدرک . [ خ َ رَ ] (اِ) جِرِقّه . جِریغِّه . ضرام . (یادداشت بخط مؤلف ). سوختگی و افروختگی زغال . (ناظم الاطباء). جَمرَة. ذَکوَ خدرک شعله زن . جَذوَه ؛ خدرک آتش . والب ؛ خدرک آتش که فروبمیرد. صَفیف ؛ چیزی که بر خدرک آتش نهند تا کباب گردد. ضَرَمَه ؛ خ...
-
خوارزمی
لغتنامه دهخدا
خوارزمی . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) قاسم بن حسین بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به مجدالدین و معروف به صدرالافاضل خوارزمی . بسال 555 هَ . ق . زاده شد و بسال 617 هَ .ق . درگذشت و از نحویان حنفی مذهب است . در علم عربیت فرید دهر بود و در علم ادب بارع و در...
-
صدرالافاضل
لغتنامه دهخدا
صدرالافاضل . [ ص َ رُل ْ اَ ض ِ ] (اِخ ) قاسم بن حسین بن احمد خوارزمی نحوی حنفی مکنی به ابومحمد و ملقب به مجدالدین و معروف به صدرالافاضل از ادبای نامی عصر خود در نحو و خطب و فنون شعریه و علوم ادبیه و عربیه وحید عصر و مردمک چشم زمان خود بود. از تألیف...