کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضراح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضراح
/zorāh/
معنی
نام بیتالمعمور که گفتهاند خانهای است در آسمان مقابل خانۀ کعبه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضراح
لغتنامه دهخدا
ضراح . [ ض َ ح ِ ] (ع اِ فعل ) اَضرح . دور کن و بینداز. (منتهی الارب ).
-
ضراح
لغتنامه دهخدا
ضراح . [ ض َرْ را ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
-
ضراح
لغتنامه دهخدا
ضراح . [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی است ، و در اخبار نام آن آمده است . (معجم البلدان ).
-
ضراح
لغتنامه دهخدا
ضراح . [ ض ِ ] (ع مص ) لگد زدن . (منتهی الارب ).
-
ضراح
لغتنامه دهخدا
ضراح . [ ض ُ ] (اِخ ) خانه ای است در آسمان چهارم . (دهار) (مهذب الاسماء). بیت المعمور که قبله ٔ ملائکه است در آسمان چهارم . (منتخب اللغات ). نام بیت المعمور که خانه ای است ساخته در آسمان چهارم مقابل خانه ٔ کعبه . (منتهی الارب ). خانه ای است در آسمان ...
-
ضراح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zorāh نام بیتالمعمور که گفتهاند خانهای است در آسمان مقابل خانۀ کعبه.
-
واژههای همآوا
-
زراه
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.) دریا.
-
ذراح
لغتنامه دهخدا
ذراح . [ ذَ ] (اِخ ) دژی است به صنعاءِ یمن .
-
ذراح
لغتنامه دهخدا
ذراح . [ ذَ ] (ع ص ) لبن ذراح ؛ شیر با آب آمیخته .
-
ذراح
لغتنامه دهخدا
ذراح . [ ذُ / ذُرْرا ] (ع اِ) ذروح . رجوع به ذروح و ذراریح شود.
-
زراح
لغتنامه دهخدا
زراح . [ زُرْ را ] (ع ص ) خوش حرکات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زراه
لغتنامه دهخدا
زراه . [ زَ ] (اِ) مطلق دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دریا و بحر. (ناظم الاطباء). اوستائی «زرایه » (دریا)، پهلوی «زره »، بلوچی «زیرا» . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زرعه
لغتنامه دهخدا
زرعه . [ ] (اِخ ) نام قریه ای از بلاد حوران نزدیک قریه ٔ صنمین چون از دمشق به حجاز روند. (ابن بطوطه ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زراه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زره› [قدیمی] zarāh دریا؛ بحر.