کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضراب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضراب
/zarrāb/
معنی
۱. بسیارزننده؛ سختزننده.
۲. کسی که سکه ضرب میکند.
۳. زرگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضراب
فرهنگ فارسی معین
(ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با کسی شمشیر زدن ، مضاربه کردن . 2 - برجهیدن گشن بر ماده .
-
ضراب
فرهنگ فارسی معین
(ضَ رّ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - بسیار زننده . 2 - کسی که سکه می زند. 3 - نوازنده . 4 - سخن - چین .
-
ضراب
لغتنامه دهخدا
ضراب . [ ض َرْ را ] (اِخ ) ابوعبید معروف به ضراب . از متقدمین ادباء است . (محاسن اصفهان مافروخی ص 33).
-
ضراب
لغتنامه دهخدا
ضراب . [ ض َرْ را ] (ع ص ) رودزن . (مهذب الاسماء) (دهار). || واشی . ساعی . || درم زن . (مهذب الاسماء) (دهار). سکّه زن : ضَرّاب وار شاخ گل زرد هر شبی دینارهای گرد مجدد کند همی . منوچهری .بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زندز عزّ نامش بر روی سکه ٔ ضرّاب . م...
-
ضراب
لغتنامه دهخدا
ضراب . [ ض ِ ] (ع مص ) برجهیدن گشن بر ماده . (منتهی الارب ). || گشنی کردن شتر. (تاج المصادر). مست شدن اشتر تیزشهوت . (تاج المصادر). گشنی شتر. (زوزنی ). || مضاربة. با کسی شمشیر زدن : نه مرد شرابی که مرد ضرابی نه مرد طعامی که مرد طعانی . منوچهری .یکی ن...
-
ضراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] zarrāb ۱. بسیارزننده؛ سختزننده.۲. کسی که سکه ضرب میکند.۳. زرگر.
-
ضراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zerāb ۱. با کسی شمشیر زدن.۲. نبرد کردن؛ با هم زدوخورد کردن.
-
واژههای مشابه
-
ضراب خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] zarrābxāne جایی که در آن سکه ضرب میکنند.
-
واژههای همآوا
-
ظراب
لغتنامه دهخدا
ظراب . [ ظِ ] (ع اِ) ج ِ ظَرِب .
-
زراب
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) آب طلا.
-
زراب
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) کنایه از: شراب زرد رنگ .
-
ذراب
لغتنامه دهخدا
ذراب . [ ذُ ] (ع اِ) (شاید معرب از زهراب ) زهر. سم ّ.
-
زرآب
لغتنامه دهخدا
زرآب . [ زَ ] (اِ مرکب ) زراب . طلای حل کرده ومالیده را... گویند که استادان نقاش بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). زر حل کرده . (شرفنامه ٔ منیری ). طلای محلول . (غیاث اللغات ). آب طلا وطلای مسحوق و مخلوط با آب که نقاشان و مذهبان بکار برند. (ناظم الاطبا...