کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضرء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضرء
لغتنامه دهخدا
ضرء. [ ض َرْءْ ] (ع مص ) پوشیده شدن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
ظرء
لغتنامه دهخدا
ظرء. [ ظَرْءْ ] (ع اِ) آب منجمد. || و خاک خشک بژاله و برد (کذا فی النسخ ). (منتهی الارب ).
-
زرع
واژگان مترادف و متضاد
حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت
-
ضرع
واژگان مترادف و متضاد
۱. پستان ۲. زاری، لابه، ندبه ۳. خواری، حقارت ۴. تحقیر
-
ذرء
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (مص م .) آفریدن ، خلق .
-
ذرع
فرهنگ فارسی معین
(ذَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع . 2 - (اِ.) واحدی برای طول ، برابر با 04/1 متر، گز. ؛~ نکرده پاره کردن کنایه از: نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن . ؛ ~ُ پیمان کردن اندازه گرفتن ، گز کردن .
-
زرع
فرهنگ فارسی معین
(زَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کشاورزی کردن . 2 - (اِمص .) کشاورزی . 3 - (ص .) کاشته . کشت .
-
ضرع
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پستان (گاو و گوسفند و مانند آن ). 2 - شبرق (گیاه ). 3 - دوشیدنی ، شیرده .
-
ضرع
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زاری کردن . 2 - فروتنی کردن .
-
ذرا
لغتنامه دهخدا
ذرا. [ ذَ ] (ع اِ) پناه . کنف . || جای . || مرتبت . در نامه ٔ القائم بامر اﷲ خلیفه ٔ عباسی خطاب به مسعودبن محمودبن سبکتکین به نقل تاریخ بیهقی آمده است : و قصد [ امیرالمؤمنین القائم بامر اﷲ ] علی منهاج سلفه الصالح وسلک طریقهم المنیر الواضح و هو فی ال...
-
ذرء
لغتنامه دهخدا
ذرء. [ ذَ رَ ] (ع مص ) سپیدی موی . پیری . سپید شدن موی . سپیدمو شدن . پیر گردیدن .
-
ذرء
لغتنامه دهخدا
ذرء. [ ذَرْءْ ] (ع مص ) آفریدن . (صراح ). خلق . || ذرءِفم ؛ سخن بد و بیهوده گفتن . || بسیار کردن چیزی را. || تخم افشاندن . بذر انداختن درزمین . || پیر شدن . سپیدموی شدن . || ذرءِ شعر کسی ؛ سپید شدن موی او. || (اِخ ) ذرءٌ من خیر؛ اندک از نیکی . || در ...
-
ذرع
لغتنامه دهخدا
ذرع . [ ذَ ] (ع اِ) گز. ارش . رش . ساق دست . || ذرع ، چون مطلق گویند معادل شانزده گز است یعنی یک متر وچهار صدم یک متر و در ذرع شاه یک متر و دوازده صدم یک متر است (و بیشتر در تبریز متداول است ) و ذرع مقصر. مساوی یک متر و چهار صدم یک متر است . (و آن در...
-
ذرع
لغتنامه دهخدا
ذرع . [ ذَ ] (ع مص ) به گز کردن . گز کردن و پیمودن جامه را به ذراع . به ارش پیمودن . (تاج المصادربیهقی ). || ذرع قیئی کسی را؛ غلبه کردن قیئی بر او و تاب نیاوردن بمنع آن . || غلبه کردن قیئی بر مردم . (تاج المصادر بیهقی ). || ذرع بعیر؛ پای بر ذراع اشتر...