کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضخمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضخمة
لغتنامه دهخدا
ضخمة. [ ض َ م َ ] (ع ص ) تأنیث ضخم . ضخیم . سطبر هنگفت . ج ، ضخمات (به تسکین خاء، زیرا که صفت است ، و تحریک در اسم است و بس ). (منتهی الارب ).
-
ضخمة
لغتنامه دهخدا
ضخمة. [ ض ِ خ َم ْ م َ ] (ع ص ) (ص ) زن پهن تن خوش نما و نرم و نازک اندام . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
زخمة
لغتنامه دهخدا
زخمة. [ زَ خ َ م َ ] (ع اِ)گندیدگی گوشت : فیه زخمة؛ یعنی در آن گندیدگی هست و این مخصوص به گوشت ددان است . (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از ترجمه ٔ قاموس ). برخی زخمه را خاص گوشت درندگان دانند و گویند گندیدگی گوشت پرندگان را زَهَمة خوانند. زخمه ب...
-
زخمة
لغتنامه دهخدا
زخمة. [ زَ خ ِ م َ ] (ع ص ) گوشت گندیده و بدبوی . (از المعجم الوسیط). و رجوع به زَخْم و زَخَمة شود.
-
زخمة
لغتنامه دهخدا
زخمة. [ زَ م َ ] (ع اِ) (در تداول مردم مصر) قطعه ای پوست است که برای زدن بکار برند. (از محیطالمحیط). نوعی تازیانه را گویند. (از المعجم الوسیط). || زخمة السرج ؛ (در تداول عامه ) دستگیره ای است که کنار زین قرار دهند تا دلو از آن بیاویزند و بهنگام سوار ...
-
زخمة
لغتنامه دهخدا
زخمة. [ زَ م َ ] (ع اِ) نیم تنه که سینه و تمام بالاتنه ٔ انسان را بپوشد. صدرة. و این لغت متداول مردم عراقست : یلبسون زخمة و علی الزخمه ... رجوع به مجلة لغة العرب سال 8 ص 199 شود.
-
زخمة
لغتنامه دهخدا
زخمة. [ زَ م َ ] (ع مص ، اِ) مانند زخم در اصل لغت پارسی بمعنی زدنست و در عربی ضربت و ضربه است . (انجمن آرا و آنندراج ذیل زخم و زخ ).
-
زخمة
لغتنامه دهخدا
زخمة. [ زُ م َ ] (ع ص ) نتن العرض . (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
جستوجو در متن
-
ضخمات
لغتنامه دهخدا
ضخمات . [ ض َ ](ع ص ) ج ِ ضَخمة. (منتهی الارب ). رجوع به ضخمة شود.
-
ضخیم
لغتنامه دهخدا
ضخیم . [ ض َ ] (ع ص ) ضَخم . ضخمة. تناور. ستبر. بزرگ جثه . هنگفت . ج ، ضِخام .
-
پهن تن
لغتنامه دهخدا
پهن تن . [ پ َ ت َ ] (ص مرکب ) پهن بر. پهن اندام . وأن : ضخمة؛ زن پهن تن . (منتهی الارب ).
-
عکرمة
لغتنامه دهخدا
عکرمة. [ ع ِ رِ م َ ] (اِخ ) ابن خصفةبن قیس عیلان . جدی است جاهلی ، و فرزندان او قبایل ضخمة می باشند. (از الاعلام زرکلی از جمهرةالانساب ).
-
ربیزة
لغتنامه دهخدا
ربیزة. [ رَ زَ ] (ع ص ) ستبر و ضخیم ، فی الحدیث : فوضعنا له قطیفة ربیزه ؛ ای ضخمة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربیز شود.