کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضحک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضحک
/zehk/
معنی
۱. خندیدن.
۲. خنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضحک
فرهنگ فارسی معین
(ض یا ضَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خندیدن . 2 - (اِمص .) خنده .
-
ضحک
لغتنامه دهخدا
ضحک . [ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ ضَحوک . (منتهی الارب ).
-
ضحک
لغتنامه دهخدا
ضحک . [ ض َ ] (ع اِ) برف . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ثلج . (فهرست مخزن الادویه ). || کفک شیر. (منتهی الارب ). || مسکه . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). || انگبین . (منتهی الارب ). شهد. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). عسل . (منتخب اللغات ) (فهرست...
-
ضحک
لغتنامه دهخدا
ضحک . [ ض َ / ض ِ / ض ِ ح ِ / ض َ ح ِ ] (ع مص ) خندیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ) (منتخب اللغات ). || راضی شدن . قبول کردن . (منتهی الارب ). || ضَحِکَت ِ الارنب ؛ حیض آورد خرگوش . (منتهی الارب ). حایض شدن زن . (منتخب اللغات ). بحیض شدن ز...
-
ضحک
لغتنامه دهخدا
ضحک .[ ض ِ ] (ع اِ) خنده . خنده ٔ به آواز. (غیاث ). || بانگ کپی . (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحک بکسر ضاد و بفتح آن نیز آمده و بسکون حاء مهمله و بکسر ضاد و حاء نیز استعمال شده و چنانچه در منتخب اللغات ذکر کرده عبارتست از کیفیتی ر...
-
ضحک
دیکشنری عربی به فارسی
خنده , صداي خنده بلند , قاه قاه خنده
-
ضحک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zehk ۱. خندیدن.۲. خنده.
-
واژههای همآوا
-
زهک
فرهنگ فارسی معین
(زِ هَ) (اِمصغ .) شیر زنان یا جانوران دیگر نو زاییده ؛ آغوز، فله .
-
زحک
لغتنامه دهخدا
زحک . [ زَ ] (اِخ ) نام جاییست که در مصراع زیر از رویشده آمده : و یبلغ بها زحکاً و یهبطن ضرغداً.(از معجم البلدان ).
-
زحک
لغتنامه دهخدا
زحک . [ زَ ] (ع مص ) مانده شدن . اعیاء: زاحک ، خسته . زاحکة، مؤنث آن . مصدر دیگر آن زحوک است . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || مانده شدن شتر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). جوهری گوید زحک بمعنی ماندگی شتر است و بدین معنی در شعر ...
-
زحک
لغتنامه دهخدا
زحک . [ زَ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 20کیلومتری جنوب باختری فریمان . از نظر موقع، منطقه ای است کوهستانی و معتدل و دارای 175 تن سکنه است که شیعی مذهب و فارسی زبانند. آب این ده از چشمه و قنات ، و محصولات آن غ...
-
زهک
لغتنامه دهخدا
زهک . [ زَ ] (ع مص ) کوفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). کوفتن چیزی را میان دو سنگ . (از اقرب الموارد). || بردن و پرانیدن باد خاک را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت جستن باد باشد. (جهانگیری ) ...
-
زهک
لغتنامه دهخدا
زهک . [ زَ / زِ ] (اِ) شیر زنان و شیر حیوانات نوزاییده باشد و آن را آغوز و فله نیز گویند و عربان لِباء خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ) (از فرهنگ فارسی معین ). از: «زه » + «ک »، پسوند نسبت . (حاشیه ٔ برهان چ...
-
زهک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zehak آغوز؛ فله؛ نخستین شیر گاو یا گوسفند پس از زاییدن.