کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضباب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ذباب
لغتنامه دهخدا
ذباب . [ ذُ ] (اِخ ) نامی است از نامهای مردان عرب .
-
ذباب
لغتنامه دهخدا
ذباب . [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذبابَة.
-
ذباب
لغتنامه دهخدا
ذباب . [ ذُ ] (ع اِ) مگس . (دهار) (منتهی الارب ) (زمخشری ) (غیاث ) (مهذب الاسماء) : نیستم چون ذباب شوخ چرادلم از ضعف شد چو پرّ ذباب . مسعودسعد.مرا از این تن رنجور و دیده ٔ بیخواب جهان چو پر غراب است و دل چو پرّ ذباب . مسعودسعد.سایه بر دریای چین چون ا...
-
ذباب
لغتنامه دهخدا
ذباب .[ ذَب ْ با ] (اِخ ) نامی است از نامهای مردان عرب .
-
زباب
لغتنامه دهخدا
زباب . [ زَ ] (اِخ ) ابن رمیله ٔ شاعر و برادر اشهب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زباب برادر اشهب است و پدرشان ثور و مادرشان رمیلة است و فرزدق درباره ٔ زباب گوید:دعا دعوة الحبلی زباب و قد رأی بنی فطن هزّوالقنا فتزعزعا.و حافظ زباب را زَبّاب ضبط کرد...
-
زباب
لغتنامه دهخدا
زباب . [ زَ ] (ع اِ) موش کر. واحد آن زبابة. (مهذب الاسماء). زبابه : موش کر. ج ، زُباب . (صراح ). زباب ج ِ زبابه : موش کر. (اقرب الموارد). موش کلان کر و ج ، زُباب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زباب موشی است بزرگ و کر. حرث بن حلزة گوید:و هم زباب حائ...
-
زباب
لغتنامه دهخدا
زباب . [ زَب ْ با ] (اِخ ) پدر حجیر از بنی عامربن صعصعة جد بزرگ صفّیة مادر حرث بن عبدالمطلب بن هاشم است . (تاج العروس ). رجوع به منتهی الارب شود.
-
زباب
لغتنامه دهخدا
زباب . [ زَب ْ با ] (اِخ ) علی بن ابراهیم محدث است . (منتهی الارب ). علی بن ابراهیم زباب . محدث از عمربن علک مروزی نقل حدیث کرده و ابوزرعة روح بن محمد از او روایت دارد. (تاج العروس ).
-
زباب
لغتنامه دهخدا
زباب . [ زَب ْ با ] (اِخ ) لغتی است در زباب (ابن رمیله شاعر برادر اشهب )برطبق ضبط حافظ. (تاج العروس ). رجوع به زباب شود.
-
زباب
لغتنامه دهخدا
زباب . [ زَب ْ با ] (ع ص ) مویزفروش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زباب مانند زبیبی فروشنده ٔ زبیب است . (تاج العروس ).
-
ذباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] zobāb ۱. مگس.۲. پشه.۳. زنبور بهویژه زنبور عسل.
-
ذُّبَابُ
فرهنگ واژگان قرآن
مگس
-
جستوجو در متن
-
مه الود بودن
دیکشنری فارسی به عربی
ضباب
-
مه گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
سحب , ضباب
-
مه
دیکشنری فارسی به عربی
بخار , سحب , ضباب