کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضایع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضایع
/zāye'/
معنی
۱. تباه؛ بیکاره؛ بیفایده.
۲. [قدیمی] بیاعتبارشده.
〈 ضایع شدن: (مصدر لازم)
۱. تباه شدن؛ نابود شدن.
۲. بیهوده شدن.
〈 ضایع کردن: (مصدر متعدی) تباه کردن؛ نابود کردن.
〈 ضایع گذاشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فروگذاشتن؛ مهمل گذاشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باطل، بیفایده، بیهوده، سقط، تباه، تلف، خراب، فاسد، مخروب، نفله، هدر، هرز ≠ آباد
دیکشنری
abortive, shabby
-
جستوجوی دقیق
-
ضایع
واژگان مترادف و متضاد
باطل، بیفایده، بیهوده، سقط، تباه، تلف، خراب، فاسد، مخروب، نفله، هدر، هرز ≠ آباد
-
ضایع
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . ضائع ] (اِفا.) 1 - تباه ، تلف . 2 - بی فایده ، بی ثمر. 3 - مهمل ، بیکار.
-
ضایع
لغتنامه دهخدا
ضایع. [ ی ِ ] (اِخ ) عثمان بن بالغ الضایع. وی از عمروبن مرزوق و از وی محمدبن بکربن داسة البصری روایت کند. (سمعانی ).
-
ضایع
لغتنامه دهخدا
ضایع. [ ی ِ ] (اِخ ) لقب شاعری است از بنی ضبعةبن قیس بنام عمروبن قمئة بن ذریح بن سعدبن مالک بن ضبیعةبن قیس بن ثعلبة الشاعر. وی با امروءالقیس به بلاد روم رفت و بدانجا درگذشت ، و از این روی او را ضایع گفتند که در سرزمینی غیر وطن خود بمرده است . سمعانی ...
-
ضایع
لغتنامه دهخدا
ضایع. [ ی ِ ] (ع ص ) تلف . تباه . (دهار) : ایزد امروز همه کار برای تو کندهمه عالم بمراد و بهوای تو کنداز لَطَف هرچه کند با تو سزای تو کندزآنکه ضایع نکند هرچه بجای تو کند. منوچهری (دیوان ص 192).خواجه احتیاط وی و مردم وی اینجا و بنواحی بکند تا از دست ب...
-
ضایع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ضائع] zāye' ۱. تباه؛ بیکاره؛ بیفایده.۲. [قدیمی] بیاعتبارشده.〈 ضایع شدن: (مصدر لازم)۱. تباه شدن؛ نابود شدن.۲. بیهوده شدن.〈 ضایع کردن: (مصدر متعدی) تباه کردن؛ نابود کردن.〈 ضایع گذاشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فروگذاشتن؛ م...
-
ضایع
دیکشنری فارسی به عربی
مفقود
-
ضایع
لهجه و گویش تهرانی
آدم بیهوده
-
واژههای مشابه
-
ضایع شده
فرهنگ واژههای سره
از میان رفته
-
ضایع کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - خراب کردن ، فاسد کردن . 2 - (عا.) کنف کردن ، بور کردن .
-
ضایع گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اهمال کردن .
-
ضایع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اساءة , الغاء , غنائم , قتل , ماء آسن
-
ضایع شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ماء آسن