کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضایر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضایر
/zāy(')er/
معنی
ضرررساننده؛ زیانرساننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضایر
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . ضائر ] (اِفا.) زیان رساننده ، ضرر رساننده .
-
ضایر
لغتنامه دهخدا
ضایر. [ ی ِ] (ع ص ) (از «ض ی ر») ضائر. زیان رساننده : دولت ضایر بگاه صلح تو نافع شوددولت نافع بگاه خشم تو ضایر شود.منوچهری .
-
ضایر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ضائر] [قدیمی] zāy(')er ضرررساننده؛ زیانرساننده.
-
واژههای همآوا
-
زایر
فرهنگ نامها
(تلفظ: zāyer) (عربی) آن که به زیارت اماکن مقدسه میرود ، زیارت کننده ؛ (در قدیم) دیدار کننده ، زائر ؛ (در قدیم) (به مجاز) تقاضا کننده .
-
زایر
واژگان مترادف و متضاد
دیدارکننده، زائر، زیارتگر
-
زایر
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . زائر ] (اِفا.) زیارت کننده . ج . زوّار.
-
زعیر
لغتنامه دهخدا
زعیر. [ زَ ] (اِ) در مجمع الفرس سروری بمعنی تخم کتان نوشته اند و آن دانه ای باشد که روغن از آن گیرند و به این معنی در فرهنگ جهانگیری باغین نقطه دار آمده است . (برهان ). تخم کتان که از او روغن چراغ گیرند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : هر دل که ز رشک در زحی...
-
زایر
لغتنامه دهخدا
زایر. [ ی ِ ] (اِخ ) زائر. تخلص شاعری است هندی . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
زایر
لغتنامه دهخدا
زایر. [ ی ِ ] (اِخ ) زائر. شاعری ایرانی است که در هندوستان بسیاحت پرداخته و این بیت از او است :از بس که رخت را عرق شرم ، حجابست عکس تو در آئینه چو گل در ته آبست .(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
زایر
لغتنامه دهخدا
زایر. [ ی ِ ] (اِخ ) زائر. محمد فاخر. شاعری هندی ، از اﷲآباد هند است و در 1164 م . وفات یافته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
زایر
لغتنامه دهخدا
زایر. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) زائر. زیارت کننده . ج ، زایرون ، زور، زوّار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بقصد زیارت آید. (فرهنگ نظام ) : زردگل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود. منوچهری .صدر تو بیت الحرام اهل نظم است از قیاس بند...
-
زئیر
لغتنامه دهخدا
زئیر. [ زَ ] (ع مص ، اِ) بانگ کردن شیر از سینه ٔ خود. (اقرب الموارد).بانگ شیر درنده و غریدن وی . (آنندراج ) : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی زئیری برزدم چون شیر بر روباه درغانی . ابوالعباس .ای روبهان کلته به خس درخزید هین کاید ز مرغزار ولایت همی ...
-
زئیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] za'ir غرش شیر.