کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضال
/zāl[l]/
معنی
۱. گمراه؛ بیراه.
۲. آواره.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیراه، گمراه، گمشده، گمگشته
۲. کنار
۳. عناب ≠ هادی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضال
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیراه، گمراه، گمشده، گمگشته ۲. کنار ۳. عناب ≠ هادی
-
ضال
فرهنگ فارسی معین
(لّ) [ ع . ] (اِفا.) گمراه .
-
ضال
لغتنامه دهخدا
ضال . (اِخ ) ذات الضال ؛ موضعی است .
-
ضال
لغتنامه دهخدا
ضال . (ع اِ) درخت که از آن کمان کنند. کُنار که از باران آب بخورد. کُنار دشتی یا درخت دیگر. کُنار. درخت کُنار دشتی . (منتخب اللغات ). میوه ای است سرخ چون عناب و آن را بفارسی کُنار خوانند و بعربی ثمرةالسّدر خوانند و در هندوستان بِبْر گویند. (آنندراج ) ...
-
ضال
لغتنامه دهخدا
ضال . [ ضال ل ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن معویةبن عبدالکریم ضال . وعلت اشتهار او بدین صفت آن است که در طریق مکه راه را گم کرد، نه اینکه در دین گمراه باشد. (سمعانی ).
-
ضال
لغتنامه دهخدا
ضال . [ ضال ل ] (ع ص ) گمراه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتخب اللغات ). گمره . غوی . تائه . بیراه . (دهار). بیره . ج ، ضالون (مهذب الاسماء)، ضالین : بس ز نقش لفظهای مثنوی صورتش ضالست و هادی معنوی . مولوی .چونکه از میخانه مستی ضال شدتسخر ...
-
ضال
دیکشنری عربی به فارسی
گمراه , منحرف , بيراه , نابجا , کجراه
-
ضال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zāl[l] ۱. گمراه؛ بیراه.۲. آواره.
-
واژههای همآوا
-
زال
فرهنگ نامها
(تلفظ: zāl) (= زر) سفید موی ؛ (در اعلام) پسر سام و پدر رستم ، جهان پهلوان ایرانی .
-
زال
واژگان مترادف و متضاد
سالخورده، سالدیده، سالمند، سپیدمو، کهنسال، مسن ≠ جوان
-
ذال
فرهنگ فارسی معین
[ ع ] (اِ.) حرف نهم از الفبای عربی و حرف یازدهم از الفبای فارسی .
-
زال
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - پیر، فرتوت . 2 - کسی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد. 3 - نام پدر رستم .
-
ذال
لغتنامه دهخدا
ذال . (اِ) نام حرف نهم از حروف تهجی عرب و یازدهم از حروف فارسی است میان دال و راء و صورت آن این است (ذ) یعنی دال با نقطه ٔ فوقانیة : که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک بششصد و نود و شش کم است دال از ذال . انوری .و ذویلة مصغر آن است .
-
ذال
لغتنامه دهخدا
ذال . (ع مص ) سبک رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). نرم رفتن . || شتاب رفتن .