کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضارب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضارب
/zāreb/
معنی
زننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
زننده ≠ مضروب
دیکشنری
assailant, cock , hammer, whacker
-
جستوجوی دقیق
-
ضارب
واژگان مترادف و متضاد
زننده ≠ مضروب
-
ضارب
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) زننده ، کسی که می زند. ج . ضوارب . ضاربین .
-
ضارب
لغتنامه دهخدا
ضارب . [ رِ ] (ع ص ، اِ)زننده . || زننده ٔ تیر قداح . || امین تیر قمار. || رونده . (منتهی الارب ). || لیل ضارب ؛ شب سخت تاریک . (دهار). شب که تاریکی آن همه ٔ اطراف را پوشد. || ناقه ٔ لگدزننده وقت دوشیدن . || شتر ماده که دم را برداشته بر شرم خود زنان ...
-
ضارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: ضوارب] zāreb زننده.
-
جستوجو در متن
-
ضوارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی جمعِ ضارب] [قدیمی] zavāreb = ضارب
-
مضروب
واژگان مترادف و متضاد
۱. زده، کتکخورده ۲. بسشمرده، عدد ضرب شده ≠ ضارب، مضروب فیه
-
دیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دیَة] ‹دیت› (فقه، حقوق) diye مالی که ضارب یا قاتل باید به شخص آسیبدیده یا وارث او بدهد؛ خونبها.
-
ضاربة
لغتنامه دهخدا
ضاربة. [ رِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث ضارب . || شب تاریک . || آن اشتر که لگد زند دوشنده را. (مهذب الاسماء).- عروق ضاربة ؛ رگها که نبضان دارد. و رجوع به ضارب شود.
-
زننده
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضارب ۲. برخورنده، تلخ، تند، سخت، موهن، نیشدار ۳. انزجارآور، نامطبوع، نفرتانگیز
-
مدفدف
لغتنامه دهخدا
مدفدف . [ م ُ دَ دِ ] (ع ص ) ضارب دف . (متن اللغة). دف زن . دایره زن .
-
ضوارب
لغتنامه دهخدا
ضوارب . [ ض َ رِ ](ع ص ، اِ) ج ِ ضارب . (منتهی الارب ). زننده و تپنده .- عروق ضوارب ؛ شرائین .- عروق غیرضوارب ؛ اورده . رگ .
-
کدب
لغتنامه دهخدا
کدب . [ ک َ دِ ] (ع اِ) خون تازه . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). دم کدب ؛ خون سپیدگون تنک رقیق . (ناظم الاطباء).و قراءَ ابن عباس «بِدَم کَدِب »، ای ضارب الی البیاض کانه دم قد اثر فی قمیصه فلحقته اعراضه کالنقش علیه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
لحف
لغتنامه دهخدا
لحف . [ ل ِ ] (ع اِ) شکاف میان سرین . و منه قولهم : فلان افلس من ضارب لحف استه ؛ بدانجهت که چون مفلسی چیزی نیابد که بدان سرین را بپوشد، دستش بر سرین افتد. || بُن کوه . (منتهی الارب ). دامنه (در کوه ).
-
افلس
لغتنامه دهخدا
افلس . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) مفلس تر. (ناظم الاطباء). - امثال : افلس من ابن المذلق (با دال معجمه و مهمله )؛ و او مردی از بنی عبدشمس بود که خود و اجدادش به افلاس معروف بودند. افلس من ذج . (از مجمع الامثال میدانی ). افلس من ضارب لحف استه . افلس من ...