کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضاحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضاحی
لغتنامه دهخدا
ضاحی . (اِخ ) رودباری است هذیل را. (معجم البلدان ).
-
ضاحی
لغتنامه دهخدا
ضاحی . (اِخ )ریگزاری است در جانب سَلمی غربی و در آن آبی است بنام محرَمة و آب دیگری بنام اَثیب . (معجم البلدان ).
-
ضاحی
لغتنامه دهخدا
ضاحی . (ع ص ) پیدا. گشاده : مکان ضاح ؛ جای ظاهر و بارز. (منتهی الارب ). || برآمده (روز).
-
واژههای همآوا
-
زاهی
لغتنامه دهخدا
زاهی . (اِخ ) علی بن اسحاق بن خلف مکنی به ابوالقاسم شاعر مشهور بغداد است و بر طبق گفته ٔ یاقوت از زاه نیشابور است ابن خلکان آرد: وی قصیده های نیکو و نمکین میسرود. خطیب در تاریخ بغداد وی را یاد کند و گوید: او تشبیه و دیگر صنایع شعری را نیکومیدانسته و ...
-
زاهی
لغتنامه دهخدا
زاهی . (اِخ ) محمدبن اسحاق بن شیرویه ٔ زاهد منسوب به زاه نیشابور است . وی از ابوالعباس بن منصور و امثال او استماع حدیث کرد و در 17ربیعالاخر 338 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
-
زاهی
لغتنامه دهخدا
زاهی . [ هی ی ] (ص نسبی ) منسوب به زاه از قریه های نیشابور. (از معجم البلدان ).
-
زاهی
لغتنامه دهخدا
زاهی .(ع ص ) اسم فاعل از زها یزهو، زهواً، روی و هر چیز زیبا و درخشان . (اقرب الموارد). زاهر. بهی . مقابل کدرو تیره . (القاموس العصری ، عربی - انگلیسی ). آنچه میدرخشد و چشم را از دیدن آن خوش می آید. || خرمابن که میوه ٔ آن رنگ گرفته باشد. || شتری که حم...
-
ضاهی
لغتنامه دهخدا
ضاهی . (ع ص ) شبیه . مانند.
-
زاهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zāhi نازنده.
-
جستوجو در متن
-
ضاحیة
لغتنامه دهخدا
ضاحیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ضاحی . کرانه ٔ چیز: ضاحیة کل شی ٔ؛ کرانه ٔ ظاهر هر چیزی . (منتهی الارب ). ج ، ضواحی . || آشکار. یقال : فَعلَه ضاحیة؛ ای علانیة. (منتهی الارب ). || ضاحیةالمال ؛ اشتری که بوقت چاشت آب خورد. (منتهی الارب ). || ضاحیة البص...
-
افاقة
لغتنامه دهخدا
افاقة. [ اُ ق َ ] (اِخ ) نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه . و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطا...