کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضابطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضابطه
/zābete/
معنی
۱. قاعده؛ دستور.
۲. [قدیمی] نظم.
۳. [قدیمی] آیین؛ رسم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دستور، قاعده، قانون، معیار، هنجار ≠ رابطه
دیکشنری
criterion, norm, standard
-
جستوجوی دقیق
-
ضابطه
واژگان مترادف و متضاد
دستور، قاعده، قانون، معیار، هنجار ≠ رابطه
-
ضابطه
فرهنگ فارسی معین
(بِ طَ یا طِ) [ ع . ضابطة ] (اِ.) قاعده ، دستور.
-
ضابطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ضابطَة، جمع: ضَوابط] zābete ۱. قاعده؛ دستور.۲. [قدیمی] نظم.۳. [قدیمی] آیین؛ رسم.
-
ضابطه
دیکشنری فارسی به عربی
موضوع
-
واژههای مشابه
-
ضابطة
لغتنامه دهخدا
ضابطة. [ ب ِ طَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ضابط. نگاهدارنده هر شیئی را بحد خودش ، و مستعمل بمعنی قاعده و دستور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || قاعده . دستور : و امور مملکت و مصالح بر همان طریقه و ضابطه مجری و ممضی .(جامع التواریخ رشیدی ). صاحب کشاف اصطلاحات ...
-
تحصیل ضابطه
لغتنامه دهخدا
تحصیل ضابطه . [ ت َ ل ِ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح اهالی هند، حسابی که در آن عمل مالیات به سرکار نموده شود. (ناظم الاطباء).
-
تردد ضابطه
لغتنامه دهخدا
تردد ضابطه . [ ت َ رَدْ دُ دِ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) به اصطلاح اهالی هند، دفتر و یا حسابی که مینماید اقسام و حالات بذری که کاشته شده و حد زمینی که کاشته شده و آنچه بی کشت باقی مانده . (ناظم الاطباء).
-
بی ضابطه
لغتنامه دهخدا
بی ضابطه . [ ب ِ طَ / طِ ] (ص مرکب ) (از: بی + ضابطه ) بی ترتیب . بی قاعده . (ناظم الاطباء). رجوع به ضابطه شود.
-
رابطه و ضابطه
فرهنگ گنجواژه
غیرقانونی و قانونی.
-
جستوجو در متن
-
ضوابط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ضابطَة] zavābet = ضابطه
-
کَتره،کترهای
لهجه و گویش تهرانی
جمله، یک جا، بی ضابطه و بی نظم.
-
ضوابط
لغتنامه دهخدا
ضوابط. [ ض َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ ضابطة.
-
criterion
دیکشنری انگلیسی به فارسی
معیار، ملاک، ضابطه، محک، مقیاس، میزان، نشان قطعی