کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صیقلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صیقلی
/seyqali/
معنی
۱. زدوده؛ جلایافته.
۲. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] کسی که زنگ فلز یا آینه را میزداید؛ صیقل؛ صیقلگر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. براق، جلادار
۲. صاف، نرم
دیکشنری
glossy, polished, slick, smooth
-
جستوجوی دقیق
-
صیقلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. براق، جلادار ۲. صاف، نرم
-
صیقلی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به صیقل ، هر چیز زدوده و جلا یافته .
-
صیقلی
لغتنامه دهخدا
صیقلی . [ ص َ / ص ِ ق َ ] (ص نسبی ، اِ) صیقل . جلادهنده . روشن کننده . جَلاّء. موره زن . آینه افروز : نخست آهنگری با تیغ بنمای پس آنگه صیقلی را کار فرمای . نظامی .آهن ارچه تیره و بی نور بودصیقلی آن تیرگی او زدود. مولوی .گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی ...
-
صیقلی
لغتنامه دهخدا
صیقلی . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) شاعری است . صادقی کتابدار نویسد: از قصبه ٔ بروجرد ولایت همدان است و اوقات خود را به کارگری میگذرانید. جوانی شگفته و گرم آمیزش است . در اوایل خیلی باادب ، بی طمع و کاسب بود، ولی حالا از قراری که می گویند خیلی شاعرپیشه و مسخر...
-
صیقلی
لغتنامه دهخدا
صیقلی . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن ظفر. او راست کتابی به نام انباء نجباء الابناء.وی بسال 565 هَ . ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
صیقلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به صیقل) [عربی. فارسی] seyqali ۱. زدوده؛ جلایافته.۲. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] کسی که زنگ فلز یا آینه را میزداید؛ صیقل؛ صیقلگر.
-
صیقلی
دیکشنری فارسی به عربی
اهانة , لماع , ناعم
-
واژههای مشابه
-
صیقلی ساختن
لغتنامه دهخدا
صیقلی ساختن . [ ص َ / ص ِ ق َ ت َ ] (مص مرکب ) روشن کردن . جلا دادن . افروختن : چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای .صائب .
-
صیقلی کردن
لغتنامه دهخدا
صیقلی کردن . [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ](مص مرکب ) روشن کردن . براق کردن . جلا دادن . زدودن .
-
صیقلی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
زجاج , صبغ
-
جسم صیقلی
دیکشنری فارسی به عربی
عاکس
-
جستوجو در متن
-
sleek
دیکشنری انگلیسی به فارسی
براق، صاف کردن، صیقلی کردن، صیقلی، صاف، شفاف، نرم، چرب و نرم
-
جلادار
واژگان مترادف و متضاد
درخشان، درخشنده، صیقلی ≠ بیجلا