کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صیصه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صیصه
معنی
(صَ صَ) [ ع . صیصة ] (اِ.) 1 - خار پس پای خروس ، سیخک پشت پای خروس ، خار خروس . 2 - شاخ گاو و آهو. 3 - حصار و هرچه که بد ان باز دارند چیزی را و به وی پناه گیرند. 4 - شبان . 5 - نیکو سیاست .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صیصه
فرهنگ فارسی معین
(صَ صَ) [ ع . صیصة ] (اِ.) 1 - خار پس پای خروس ، سیخک پشت پای خروس ، خار خروس . 2 - شاخ گاو و آهو. 3 - حصار و هرچه که بد ان باز دارند چیزی را و به وی پناه گیرند. 4 - شبان . 5 - نیکو سیاست .
-
واژههای مشابه
-
صیصة
لغتنامه دهخدا
صیصة. [ ص َ ] (ع اِ) خار خروس . (منتهی الارب ). خار پس پای خروس . (مهذب الاسماء). سیخک پشت پای خروس . شوکةالدیک . ج ، صیاصی . || شاخ گاو و آهو. (منتهی الارب ). شاخ گاو. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || حصار و هر چیز که بدان بازدارند چیزی را و پناه گیرند ...
-
جستوجو در متن
-
خارخروس
لغتنامه دهخدا
خارخروس . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) سیخک پای خروس . صیصه ، صیصیه ، شوکة الدیک . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (المنجد). رجوع به صیصه و صیصیه شود.
-
مهموز
لغتنامه دهخدا
مهموز. [ م ِ ] (ع اِ) مهماز. مهمیز. صیصة. سیخک (در پای خروس ). شوکةالدیک . مهمیز.
-
صیاصی
لغتنامه دهخدا
صیاصی . [ ص َ ] (ع اِ) ج ِ صَیصة. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : و نواحی آن صیاصی در قبضه ٔ مراد حاصل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
حصار
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرچین، جدار، چپر، دیوار، محجر، نرده ۲. بارو، باره، برج، حصن، دژ، سور، قلعه، کوت ۳. صیصه، معقل ۴. محدودیت، حصر ۵. پناهگاه، جانپناه
-
سیخک
لغتنامه دهخدا
سیخک . [ خ َ ] (اِ مصغر) مصغر سیخ . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). || چهار قطعه ٔ گوشت که در سیخ کشیده کباب کنند. (برهان ). قسمی از کباب که گوشت را ریزه کنند وبر سیخهای کوچک چوبین کشند و بر روی تابه و سنگ بریان کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : شرح س...
-
غرواشه
لغتنامه دهخدا
غرواشه . [ غ ُرْ / غ َرْش َ / ش ِ ] (اِ) لیف جولاهگان . (برهان قاطع). گیاهی است که جولاهان از او مالا (ماله ) کنند و دسته بندند و کفشگران نیز. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته و دسته بندند و بر روی چیزی...
-
مهمیز
لغتنامه دهخدا
مهمیز. [ م ِ ] (از ع ، اِ) مهماز. مهمز. مهموز. میخ آهنی که بر پاشنه ٔ موزه ٔ سواران باشد و این در اصل مهماز بود به قاعده ٔ اماله الف را به یاء بدل کردند. (غیاث ). آهنی به پاشنه ٔ کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند. اسب انگیز. مخیز. (برهان ). بَرَص ...
-
شبان
لغتنامه دهخدا
شبان . [ ش ُ / ش َ ] (اِ) چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده ٔ گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبان و شبان...
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِ) شوکه . شوک . (منتهی الارب ). شوکه ٔ تیز. (آنندراج ). سَفی ̍. عَرین . عَسَج . لُدّاغ . (منتهی الارب ). لم . لام . بور. غاز. غاژ. تیغ. تیخ . تلی . تلو : اشتر گرسنه کیمه (کتیره ؟) خوردکی شکوفه ز خار چیره خورد. رودکی .بلی کشیدن باید عتاب و ناز ...
-
شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم ش...