کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صیرفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صیرفی
/seyrafi/
معنی
= صراف
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
صراف، عیارگیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صیرفی
واژگان مترادف و متضاد
صراف، عیارگیر
-
صیرفی
لغتنامه دهخدا
صیرفی . [ رَ ] (اِخ ) نام وی میرعلی و از شعرای فارس و از مردم کشمیر است . او راست :سبوسبو ده و خم خم دل نژند مراقدح چه آب زند آتش بلند مرا.(قاموس الاعلام ترکی ).
-
صیرفی
لغتنامه دهخدا
صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) (مولانا) مؤلف مجمعالخواص آرد: در همدان صرافی میکرد. شجاع وکمانگیر زبردست بود؛ ولی مغزش خالی از خبط نبود، زیرا دیوان امیر شاهی و قصاید مولانا کاتبی را تتبع کرده و یک بیت معقول از وی سر نزده بود. اشعار خود را چنان با متانت و ...
-
صیرفی
لغتنامه دهخدا
صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) ابوعلی بن حرب . از متکلمان خوارج و از بنی هلال است . (الفهرست ابن ندیم ص 258).
-
صیرفی
لغتنامه دهخدا
صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) خواجه عبداﷲ. وی یکی از شاگردان یاقوت مستعصمی و از مشاهیر خطاطان است .بسال 742 هَ . ق . درگذشت و در مقبره ٔ چرنداب تبریز بخاک سپرده شد. (دانشمندان آذربایجان ص 238 و 239).
-
صیرفی
لغتنامه دهخدا
صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) صادقی کتاب دار او را صیرفی کور ضبط کرده و نویسد: از تبریز است . در میدان در مقابل کشتی گاه بصرافی اشتغال داشت و یک چشمش معیوب بود. شعرا نیز در آنجا گرد آمده ، هنگامه ٔ شعر را گرم می ساختند و از این جهت مشارالیه با آنکه استعد...
-
صیرفی
لغتنامه دهخدا
صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) عبداللطیف بیک . بسال 1257 هَ . ق . متولد شد و در اسکندریه نشأت یافت و بخدمت دولت مصر درآمد و مناصبی یافت . بسال 1322 هَ . ق . درگذشت . او را دیوانی مطبوع است . (معجم المطبوعات ستون 1219).
-
صیرفی
لغتنامه دهخدا
صیرفی . [ ص َ رَ ](اِخ ) ابن جبرائیل بن میکائیل . او راست : رساله ٔ الجمع و اقسامه و صیغه . (کشف الظنون ذیل کلمه ٔ رساله ).
-
صیرفی
لغتنامه دهخدا
صیرفی . [ ص َ رَ فی ی ] (ع ص ) مرد محتال و چاره گر و تصرف کننده در کارها. چاره گر. حیله گر. رجوع به صیرف شود. || سیم سره کننده . ج ، صیارفه ، صیاریف . (منتهی الارب ). صراف . (غیاث اللغات ) (دهار) : هر کسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش صیرفی بهتر شنا...
-
صیرفی
لغتنامه دهخدا
صیرفی . [ ص َ رَ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ. رجوع به ابوبکر صیرفی شود.
-
صیرفی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: صَیرفیّ] [قدیمی] seyrafi = صراف
-
واژههای مشابه
-
شهاب صیرفی
لغتنامه دهخدا
شهاب صیرفی . [ ش ِ ب ِ ص َ رَ ] (اِخ ) یکی از علمای موسیقی معاصر سلطان اویس . او راست کتاب خلاصةالافکار فی معرفةالادوار. (یادداشت مؤلف ).
-
علی صیرفی
لغتنامه دهخدا
علی صیرفی . [ ع َ ی ِ ص َ رَ ] (اِخ ) ابن عثمان بن عمربن صالح دمشقی شافعی . مشهور به ابن صیرفی و مکنی به ابوالحسن و ملقب به علاءالدین . فقیه و اصولی و محدث و خطیب قرن نهم هَ . ق . بود. وی در سال 773 یا 778 هَ . ق . در دمشق متولد شد و پس از مدتی تحصیل...
-
علی صیرفی
لغتنامه دهخدا
علی صیرفی . [ ع َ ی ِ ص َ رَ ] (اِخ ) ابن منجب بن سلیمان صیرفی مصری . مکنی به ابوالقاسم . ادیب و نویسنده و شاعر بود (463 - 542 هَ . ق .) وی مدتی دیوان انشاء مصر را عهده دار بوده . او راست : 1- الاشارة الی من نال الوزارة. 2- دیوان رسائل ، که در باره ٔ...