کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صیدگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صیدگاه
/seydgāh/
معنی
= شکارگاه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
شکارگاه، نخجیرگاه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صیدگاه
واژگان مترادف و متضاد
شکارگاه، نخجیرگاه
-
صیدگاه
لغتنامه دهخدا
صیدگاه . [ ص َ/ ص ِ ] (اِ مرکب ) شکارگاه . جای صید. جائی که شکار بدانجا برود. نخجیرگه : صیدگاه ملک دادگر عادل رابازنشناختم امروز همی از محشر. فرخی .گر خاک صیدگاهش بگذارد آسمانهابهر حنوط رضوان تحفه برد شمالش . خاقانی .صیدگاهش ز خون دریا جوش گاه گرگینه...
-
صیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹صیدگه› [قدیمی] seydgāh = شکارگاه
-
جستوجو در متن
-
شکارگاه
واژگان مترادف و متضاد
صیدگاه، نخجیرگاه
-
صیدیاب
لغتنامه دهخدا
صیدیاب . [ ص َ ] (اِ مرکب ) جائی که صید در آنجا یافت شود. مکانی که صید در آنجا است . صیدگاه : شاه در آن ناحیت صیدیاب دید دهی چون دل دشمن خراب .نظامی .
-
صیدگه
لغتنامه دهخدا
صیدگه . [ ص َ / ص ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب )صیدگاه . شکارگاه . جای صید. مکان نخجیر : هیچ شه را بجهان صیدگهی بود چنین هیچ شه کرد چنین صید به آفاق اندر. فرخی .صیدگه شاه جهان را خوش چراگاهست از آنک لخلخه ٔ روحانیان بینی در او بعرالظبا. خاقانی .همه اسباب کار ...
-
مهمان نواز
لغتنامه دهخدا
مهمان نواز. [ م ِن َ ] (نف مرکب ) که به خدمت و تیمار مهمان قیام و اهتمام دارد. دوستدار مهمان . مهمان پرست . کسی که مهمان خود را مورد تفقد و پذیرایی قرار می دهد : پرستش نمودند با صد نیاززهی میزبانان مهمان نواز. نظامی .دد و دام را شیر از آن است شاه که ...
-
معنبر شدن
لغتنامه دهخدا
معنبر شدن .[ م ُ عَم ْ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به عنبر آغشته شدن .عنبر آلوده شدن . معطر گشتن . خوشبو شدن : نوک کلک از شرح خلق او معنبر می شودصدر شرع از فر جاه او مزین آمده ست . جمال الدین عبدالرزاق .معنبر شد از گرد او صیدگاه .نظامی .
-
نخچیرگه
لغتنامه دهخدا
نخچیرگه . [ ن َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) شکارگاه . صیدگاه . نخچیرگاه . نخجیرگاه : چو بگذشت نیمی ز روز درازسپهبد ز نخچیرگه گشت باز. فردوسی .دگر هفته با لشکر سرفرازبه نخچیرگه رفت با یوز و باز. فردوسی .همی بود بهمن به زاولستان به نخچیرگه با می و گلستان . فرد...
-
گریبان گرفتن
لغتنامه دهخدا
گریبان گرفتن . [ گ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به گریبان چسبیدن . یخه ٔ کسی راگرفتن . گلاویز شدن برای نبرد یا کشتی : تلبیب ؛ گریبان گرفتن و کشیدن در خصومت . (منتهی الارب ) : بنزد هجیر آمد از دشت کین گریبانش بگرفت و زد بر زمین .فردوسی .خنده از بی خردی خ...
-
پی زدن
لغتنامه دهخدا
پی زدن . [ پ َ / پ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) لنگیدن ستور از پی . از پی لنگیدن . عقر. (منتهی الارب ). لنگیدن ستور از مفصل میان سم و ساق . لنگیدن ستور از شتالنگ . لنگیدن ستور از درد پی : این یابو پی میزند؛ یعنی از رسغ می لنگد. از ناحیت شتالنگ می لنگد. || تُ...
-
نخچیرگاه
لغتنامه دهخدا
نخچیرگاه . [ ن َ ] (اِ مرکب ) شکارگاه . (از ناظم الاطباء). صیدگاه . نخچیرگه : چو پیران ویسه ز نخچیرگاه بیامد بدیدش تهمتن به راه . فردوسی .بخفت آن شب و بامداد پگاه بیامد سوی دشت نخچیرگاه . فردوسی .به شهر اندر آمد ز نخچیرگاه از آن کار نگشاد لب بر سپاه ...
-
شکارستان
لغتنامه دهخدا
شکارستان . [ ش ِ رِ ] (اِ مرکب ) شکارگاه . شکارگه . (یادداشت مؤلف ). شکارگاه و جایی که درآن صید میکنند. (ناظم الاطباء). صیدگاه : دف را به شکارستان شادی است ز باز و سگ غم زو چو تذروان سردر خار همی پوشد. خاقانی .دف را خم چوگان شه با صورت ایوان شه همچو...
-
شکارگاه
لغتنامه دهخدا
شکارگاه . [ ش ِ ] (اِ مرکب )محل شکار. جای صید کردن . آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه . (فرهنگ فارسی معین ). صیدگاه . نخجیرگه . (یادداشت مؤلف ). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان : با غلامان و آلت شکره کرد ...