کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صیب
لغتنامه دهخدا
صیب . [ ص َ ] (ع مص ) رسیدن کسی یا چیزی را. (منتهی الارب ). رسیدن به چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
-
صیب
لغتنامه دهخدا
صیب . [ ص َی ْ ی ِ ] (ع اِ) باران . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). باران پیاپی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || ابر باران . (منتهی الارب ) : او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق . (قرآن 19/2).
-
صیب
لغتنامه دهخدا
صیب . [ ص ُ ی ُ ] (ع اِ) ج ِ صوب . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
صَيِّبٍ
فرهنگ واژگان قرآن
باران پر پشت - باران سنگين
-
واژههای همآوا
-
سیب
واژگان مترادف و متضاد
۱. آلمه، تفاح، سیو ۲. حیران، سرگشته، مبهوت
-
ثیب
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیشوهر، بیشوی، بیوه ۲. پسر، عزب، مجرد ۳. زن، نادختر ≠ باکره، بتول، بکر، دوشیزه، عذرا
-
ثیب
فرهنگ فارسی معین
(ثَ یِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زن بیوه . 2 - مردِ زن دیده ، که اکنون بی زن است . مق پسر، عزب .
-
سیب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) درختی است از تیرة گل سرخیان ، برگ هایش بیضوی با دندانه های فاصله دار، میوه اش خوشبو و خوش طعم و بر چند قسم است . همة اقسام آن خوشبو، لطیف و مغذی است . ؛ مثل ~ که از وسط نصف کرده باشند کنایه از: عیناً شبیه کسی .
-
سیب
فرهنگ فارسی معین
(س ) (ص .) سرگشته ، گیج .
-
سیب
لغتنامه دهخدا
سیب . (اِ) پهلوی «سپ » ، اورامانی «سوو» ، گیلکی «سب » ، طبری «سه »، مازندرانی کنونی «سیف و سف » ، خوانساری «سو» . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). تفاح . (منتهی الارب ) : نه غلیواژ...
-
سیب
لغتنامه دهخدا
سیب . (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان کرمان . (جغرافیای سیاسی کرمان ص 97).
-
سیب
لغتنامه دهخدا
سیب . [ س َ ] (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دهش . عطا. بخشش . (ناظم الاطباء). ج ، سیوب . || یال اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مجداف کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).مجداف و پاروی کشتی . (ناظم الاطباء). || موی دم اسب . (...
-
سیب
لغتنامه دهخدا
سیب . [ س َ ] (ع مص ) رفتن آب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). روان گردیدن آب . (ناظم الاطباء). || شتاب رفتن آب و مار و جزآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بر سر خود رفتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).