کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صکاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صکاک
/sakkāk/
معنی
[عربی] [قدیمی]
۱. چکنویس.
۲. قبالهنویس.
۳. کسی که قبالههای شرعی را بنویسد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صکاک
فرهنگ فارسی معین
(صَ کّ) [ ع . ] (ص فا.) کسی که قباله های شرعی نویسد، قباله نویس ، چک - نویس .
-
صکاک
لغتنامه دهخدا
صکاک . [ ص َک ْ کا ] (ع ص ) چک نویس . (مهذب الاسماء). کسی که قباله های شرعی نویسد. (غیاث اللغات ). قباله نویس .
-
صکاک
لغتنامه دهخدا
صکاک . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صک . (منتهی الارب ).
-
صکاک
لغتنامه دهخدا
صکاک . [ ص ُ ] (ع اِ) هوا. سکاک بالسین مثله . (منتهی الارب ).
-
صکاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) sakkāk [عربی] [قدیمی]۱. چکنویس.۲. قبالهنویس.۳. کسی که قبالههای شرعی را بنویسد.
-
واژههای همآوا
-
سکاک
واژگان مترادف و متضاد
چاقوساز
-
سکاک
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کارد و چاقوساز. 2 - آهنگر. 3 - کسی که سکه ضرب کند. 4 - سکه زن .
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [ س َک ْ کا ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن خلیل مشهور بسکاک شاگرد ابومحمد هشام بن الحکم (وفاتش در حدود 199هَ .ق .) و از معاصرین چند نفر از مشاهیر معتزله مثل ابوعثمان عمربن بحر جاحظ (160 - 255) و جعفر محمدبن عبداﷲ اسکافی (وفاتش در 240) و ابوالفضل جعفر...
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [ س َک ْ کا ] (ع ص ) آهنگر، چه سَک ّ حلقه ٔ آهن را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). || کاردگر. (دهار) (مهذب الاسماء). || کسی که بر درم و دینار سکه زند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [ س ِ ] (ع اِ) صف و رسته . (منتهی الارب ).
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [س ُ ] (ع اِ) هوای میان زمین و آسمان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جوفی که میان زمین و آسمان است . (آنندراج ). || جای پر از تیر. (منتهی الارب ).
-
سکاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sakkāk چاقوساز.
-
جستوجو در متن
-
چکنویس
لغتنامه دهخدا
چکنویس . [ چ َ / چ ِن ِ ] (نف مرکب ) برات نویس و قباله نویس و مستوفی . (ناظم الاطباء). صکاک . شروطی . ثبات . و رجوع به چک شود.