کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صَّرْحَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صَّرْحَ
فرهنگ واژگان قرآن
برج بلند - قصر - حياط قصر (قصر و هر بنايي است بلند و مشرف بر ساير بناها ، و نيز به معناي محلي است که آن را تخت کرده باشند و سقف هم نداشته باشد )
-
واژههای مشابه
-
صرح
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.) قصر یا هر بنای بلند.
-
صرح
لغتنامه دهخدا
صرح . [ ص َ ] (ع اِ) کوشک . کوشک بلند. (ربنجنی ) (زمخشری ) (ترجمان جرجانی ) (دهار). کاخ . (زمخشری ). خانه ٔ بزرگ . قصر. هر بنا که بلند باشد. هر بنا که عالی باشد : این دم آن نیست کآن آید بشرح هین برآ از قعر چه بالای صرح . مولوی . || منار کوشک . السرای...
-
صرح
لغتنامه دهخدا
صرح . [ ص َ رَ ] (ع ص ) خالص و بی آمیغ از هر چیز و گزیده ٔ آن . (منتهی الارب ) (منتخب ) (لطایف اللغات ) (غیاث اللغة) (نشوء اللغة ص 140). || شیر روغن گرفته . (آنندراج ). || مرد پاکیزه که نسب او بدیگران نیامیخته باشد. (آنندراج ). || (مص ) خالص شدن سرمه...
-
صرح
لغتنامه دهخدا
صرح . [ص َ ] (اِخ ) صرحا.نام کاخی است افسانه ای که برخی بنای آن را به بخت نصر و برخی به فرعون و برخی به کیکاوس نسبت داده اند. در قرآن آمده است : فأوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحاً لعلی اطلع الی اله موسی .(قرآن 38/28). و قال فرعون یا هامان اب...
-
صرح
دیکشنری عربی به فارسی
ادعا کردن , اظهارکردن , تدريس کردن , ابراز ايمان کردن
-
صرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sarh قصر؛ کاخ.
-
صرح ممرد
لغتنامه دهخدا
صرح ممرد. [ ص َ ح ِ م ُ م َرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قصر رخشان و ساده و هموار. (آنندراج ). || کنایت از فلک است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : گفتی که صرح ممرد است یا جوشن مزرد. (سندبادنامه ص 121). و شعوری در لسان العجم آن را صرح ممدد ضبط کرده اس...
-
واژههای همآوا
-
سره
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیآلایش، بیآمیغ، بیغش، پاک، خالص، ناب، نیامیخته ≠ ناسره ۲. درست، صحیح ≠ نادرست ۳. خوب، نیک ≠ بد ۴. کامل، بینقص ≠ ناقص
-
صره
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدره، کیسهزر، همیان ۲. بورس
-
سره
فرهنگ فارسی معین
(سَ رَ یا رِ)1 - (ص .) نیکو، خوب . 2 - خالص ، بی عیب . 3 - برگزیده . 4 - (اِ.) زر تمام عیار.
-
سره
فرهنگ فارسی معین
(سُ رَّ) [ ع . سرة ] (اِ.) ناف .
-
صرح
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.) قصر یا هر بنای بلند.