کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صَّخْرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ] (اِخ ) ابن هلالی المزنی . رجوع به صخرالمزنی شود.
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َخ ِ ] (ع ص ) مکان ٌ صخر؛ جای سنگ ناک . (منتهی الارب ).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ص َ ] (اِخ ) نام جنّی است که خویشتن بصورت سلیمان درآورد و خاتم او بستد، و چهل روز پادشاهی راند و اجمال داستان بنقل ابن اثیر اینکه سلیمان یکی از ملوک جزائر را که بر طریق کفر بود بشکست و بکشت و دختر او را که بجمال سرآمد بود بزنی گرفت و او را به ا...
-
صخر
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تخته سنگ . 2 - نام دیوی که انگشتر حضرت سلیمان را دزدید.
-
صخر جنی
لغتنامه دهخدا
صخر جنی . [ ص َ رِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) رجوع به صخر شود.
-
ام صخر
لغتنامه دهخدا
ام صخر. [ اُم ْ م ِ ص َ ] (اِخ ) دختر شریک بن انس . از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 251 شود.
-
امل صخر
لغتنامه دهخدا
امل صخر. [ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان خرمشهر با طول جغرافیایی 48 درجه و 44 دقیقه ، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 47 دقیقه . (از فرهنگ آبادیهای ایران ).
-
واژههای همآوا
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن جعد الخضری . وی شاعری فصیح است که دو دولت اموی و عباسی را دریافت و شیفته ٔ کاس دختر بجیر بود و مشهورترین شعر او درباره ٔ این دختر است . وی در حدود سال 140 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 صص 428 - 429).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن حبیب الشاعر. وی از بنی صبح بن کاهل از بطون هذیل است . (عقد الفرید ج 3 ص 288).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن حرب . رجوع به سفیان صخربن حرب شود.
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن صدقة مکنی به صدقة، تابعی است . سجستانی حدیثی در باره ٔ منع زُخرفه ٔ مساجد از او آورده است . (المصاحف ص 150).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن عمروبن الشرید السلمی وی برادر خنساء است . عمرو پدر او بموسم دست صخر و برادر او معاویه را می گرفت و بر مردم فخر میکرد و می گفت من پدر دو فرزندم که نیکوترین مصر هستند و مانند این دو برادر از این پیش نبوده است و کسی بر او انکار ن...
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن مسلم بن نعمان عبدی . مردی شجاع و از رؤساء است و در جنگ های اشرس و ترک و در ماوراءالنهر حاضر بوده و در یکی از این جنگ ها به سال 110 هَ . ق . بقتل رسید. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 429).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن جویریة. مکنی به نافع، محدث است .
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) از اجداد جذام از قحطانیة است و مساکن فرزندان او در بلاد شرق اردن است و جماعتی از ایشان به مصراند و بنوصخر از طی از قحطانیه ، منازل آنان بین تیماء و خیبر و شام بوده است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 428).