کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صَفْرَاءُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صَفْرَاءُ
فرهنگ واژگان قرآن
زرد
-
واژههای مشابه
-
صفراء
لغتنامه دهخدا
صفراء. [ ص َ ] (اِخ ) (وادی ...) از ناحیه ٔ مدینه و خرمابن و زراعت فراوان دارد و در طریق حاج است ، وبین آن و بدر یک مرحله است . رسول خدا (ص ) بارها آن را پیمود. عرّام بن اصبغ سلمی گوید: صفراء قریه ای است دارای خرمابن و مزارع فراوان و آب آن همه چشمه ب...
-
صفراء
لغتنامه دهخدا
صفراء. [ ص َ ] (ع اِ) صَفْرا. خلطی است زردرنگ از اخلاط اربعه که به فارسی آن را تلخه گویند و به هندی پته نامند. (از غیاث اللغات ). صفرا یا مرةالصفراء مایعی زرد مایل بسبزی با مزه ٔ تلخ که از کبد تراود. زردآب . مؤلف ذخیره ٔخوارزمشاهی آرد: صفو کیلوس اند...
-
صفراء
لغتنامه دهخدا
صفراء. [ ص َ ] (ع ص ) تأنیث اصفر است : همه دشت و کهسار گرما گرفت زمانه ز خودرنگ صفرا گرفت . فردوسی .به یک صفراکه بر خورشید رانده فلک را هفت میدان باز مانده . نظامی .رجوع به اصفر شود.
-
صفراء
دیکشنری عربی به فارسی
زرداب , صفرا , زهره , خوي سودايي , مراره , زرد اب , تلخي , گستاخي , زخم پوست رفتگي , ساييدگي , تاول , ساييدن , پوست بردن از , لکه , عيب
-
صفراء سوخته
لغتنامه دهخدا
صفراء سوخته . [ ص َ ءِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کفک جگر آنگاه که گرم تر باشد : و هرگاه که جگر گرمتر باشد کفک او بیشتر باشد و گرمتر آن را صفراء سوخته گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به صفرا شود.
-
ذرة صفراء
دیکشنری عربی به فارسی
ذرت , بلا ل , رنگ ذرتي , ذرت بو داده , چس فيل
-
واژههای همآوا
-
سفراء
لغتنامه دهخدا
سفراء. [ س ُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ سفیر. رجوع به سفیر شود.
-
صفراء
لغتنامه دهخدا
صفراء. [ ص َ ] (اِخ ) (وادی ...) از ناحیه ٔ مدینه و خرمابن و زراعت فراوان دارد و در طریق حاج است ، وبین آن و بدر یک مرحله است . رسول خدا (ص ) بارها آن را پیمود. عرّام بن اصبغ سلمی گوید: صفراء قریه ای است دارای خرمابن و مزارع فراوان و آب آن همه چشمه ب...
-
صفراء
لغتنامه دهخدا
صفراء. [ ص َ ] (ع اِ) صَفْرا. خلطی است زردرنگ از اخلاط اربعه که به فارسی آن را تلخه گویند و به هندی پته نامند. (از غیاث اللغات ). صفرا یا مرةالصفراء مایعی زرد مایل بسبزی با مزه ٔ تلخ که از کبد تراود. زردآب . مؤلف ذخیره ٔخوارزمشاهی آرد: صفو کیلوس اند...
-
صفراء
لغتنامه دهخدا
صفراء. [ ص َ ] (ع ص ) تأنیث اصفر است : همه دشت و کهسار گرما گرفت زمانه ز خودرنگ صفرا گرفت . فردوسی .به یک صفراکه بر خورشید رانده فلک را هفت میدان باز مانده . نظامی .رجوع به اصفر شود.
-
جستوجو در متن
-
زرداب
دیکشنری فارسی به عربی
صفراء